A+ A A-

مدرسهٔ سالار ارسنجان در نیم قرن پیش

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی
اکبر اسکندری
اکبر اسکندری

ای همه هستی ز تو پیدا شده              خاک ضعیف از تو توانا شده
آن‌چه   تغیر   نپذیرد  تویی              وآن‌که نمردست و نمیرد تویی
نخست درود و سپاس بر جناب آقای محسن نصیری (بهنام) که این کار سترگ و درخور تحسین را راه‌اندازی نمود و ز آن پس سلام بر تمام ارسنجانی‌ها که در گوشه و کنار ایران و یا در هر جای کرهٔ زمین روزگار می‌گذرانند.
چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست

که خدمتی به سزا بر نیاید از دستم
اینک مطالبی در پی خواهد آمد، به امید آن‌که مورد پسند واقع شود  والّا  گستاخی حقیر را خواهید بخشید.

انگار همین دیروز بود که از کوچه پس کوچه‌های درب شیخ گذشتم و وارد کوچهٔ لطفی شدم. بعد از کوچهٔ لطفی میدانکی بود که سال ۱۳۴۸ ه.ش، نام سالار را بر آن گذاشتند. سپس زمینی، از آن شاعر توانا، استاد دکتر مهدی حمیدی بود که در زمان حیات به آموزش و پرورش ارسنجان واگذار کرد.
اندکی جلوتر، ساختمانی مجلّل پدیدار می‌شد که از نظر معماری (به غیر از یکی از خانه‌های قدیمی ارسنجان) با دیگر خانه‌ها فرق داشت. در چوبی بزرگی با گل‌میخ‌های آهنی زیبا که بر دو لنگهٔ آن دو کوبهٔ با نقش و نگار، یکی ویژهٔ زنان و دیگری برای مردان تعبیه کرده بودند. در ورودی این خانه رو به قبله باز می‌شد و بر تابلویی که بالای آن نصب بود نام دبستان اهلی ارسنجان را نوشته بودند.
پا را از کوچه به درون دالان می‌گذاشتی، رو به رویت اتاقی زیر پلّه قرار داشت که جای نگهبان و سرای‌دار مدرسه بود. بعد از این اتاق راهروی کوچکی بود که با طی کردن یک پیچ حیاط پدیدار می‌شد.
نخستین چیزی که جلب توجه می‌کرد، درخت ارغوان کهن‌سالی بود که زنگ مدرسه را به آن آویخته بودند. حوضی بزرگ در وسط حیاط قرار داشت که وجود ماهیان قرمز شناور در آب زلال، منظره‌ای بدیع ساخته بود. هنگام بهار شکوفه‌های درخت ارغوان و گل‌های محمّدی همراه با الحان مرغان، دل ربایی می‌کرد.
بر بالای دالان و اتاق داخل دالان، کفش‌کن و اتاقی بود که جای زندگی اهل بیت سرای‌دار مدرسه بود. در سه طرف حیاط کلاس‌ها بود. ضلع شمال حیاط یک اتاق پنج دری به طول حدوداً ۱۰ متر وجود داشت. در شرق این اتاق دری بود که در ایوانی باز می‌شد و از این ایوان دری دیگر به اتاقی باز می‌شد که این اتاق نورگیر نداشت و معلّمان مجرد هم چون جهانبخش و حسن دهقان زاهدانی در آن زندگی می‌کرند.
در ضلع شرقی حیاط دو اتاق قرار داشت که حدّ فاصل آن‌ها یک ایوان بود. اتاق دست چپ چهار دری و اتاق دست راست دو دری بود. ضلع غربی دو اتاق دیگر بود که در حدّ فاصل آن دو اتاق ایوان قرار داشت. اتاق دست راست سه دری و دست چپ دو دری بود که چاه آب در این اتاق قرار داشت. در ضلع جنوبی اتاقی نبود و به حیاطی وارد می‌شد که خلوتی نام داشت. در این حیاط زمین والیبال و دست‌شویی‌ها و چاه آب دیگری بود که با دلو از چاه آب می‌کشیدند و در منبع بلندی که ساخته بودند می‌ریختند و در زیر منبع چند شیر آب قرار داشت تا دانش‌آموزان آب بنوشند.

 10-4


کف حیاط با آجر بیست در بیست فرش شده بود. اتاق‌ها از سطح حیاط بیش از یک متر کرسی بودند. تا زیر دریچه‌ها را سنگ صاف چسبانده و پلّه‌های ایوان‌ها از سنگ تیشه‌ای فرش شده بود.
روز اول مهرماه ۱۳۴۱ شمسی است. اوّلین برخورد دانش‌آموزان به ویژه ما کودکان تازه پا به دبستان گذاشته با مردی پنجاه ساله بود که رویی خوش از خویش نشان می‌داد. جوانی بیست و دو ساله نظر کودکان را به سوی خود کشاند. بعد از چند روز معلوم شد که این دو شخص محترم، پدر و فرزند هستند . نامشان میرزا علی و احمد رحیمی بود که رحمت واسعه خداوند بر هر دو باد.
ساعت ۸ صبح شد. زنگ دبستان به صدا در آمد. کلاس اوّلی‌ها، با نظارت مدیر دبستان در صف جلو به ترتیب قد ایستادند. کلاس‌های دوّم الی ششم پشت سر هم صف بستند.
دانش‌آموزان کلاس اوّل در آن سال، ۵۱ نفر بودند، ما را به دو گروه تقسیم کردند. گروهی به کلاس‌های سمت شرق هدایت شدیم. از چند پلّه بالا رفتیم. ایوان کوچکی میان دو کلاس بود. کلاس سمت راستِ ایوان، گروه یک و سمت چپ، گروه دو. آموزگار به کلاس وارد شد، با احترام از جا برخاستیم و نشستیم. او خود را معرفی کرد: آقای سید جلیل موسوی بود و آموزگار کلاس گروه دو، مرحوم حاج اصغر قضاوتی، به تدریج همهٔ آموزگاران و دیگر کارکنان را شناختیم، آموزگاران کلاس دوّم مرحوم جمال صادقی و جلیل تند هوش، کلاس سوّم عبدالرضا موسی‌زاده و اصغر فلاحی، کلاس چهارم محمّد عابدنژاد و احمد حسین‌یار، کلاس پنجم مرحوم غلامرضا سروی و کلاس ششم ابراهیم کارگر پور. در آن سال آقای سید احمد موسوی و مرحوم محمّدعلی حسن‌شاهی در ادارهٔ فرهنگ مشغول خدمت بودند.
کم‌کم با هم‌کلاسی‌های خود آشنا شدیم. روزها و هفته‌ها سپری شد. نیمهٔ دوّم آذرماه که سردی هوا شدّت گرفت، بخاری آهنی را در وسط کلاس قرار دادند و هر روز صبح درون آن را با هیزم پر می‌کردند و آتش می‌افروختند که هو هو آتش و گرمی آن لذت بخش بود.
دروس کلاس اول، درسال تحصیلی ۴۲-۴۱ عبارت بودند از: ۱- فارسی ۲- املاء ۳-حساب و هندسه ۴- نقاشی و کاردستی ۵- ورزش ۶- انضباط.
تا سال ۱۳۲۵ دانش‌آموزان مشق شب و دیگر تکالیف را بر روی لوحی فلزی که اندازه‌اش شبیه کاغذ A4 امروزی است می‌نوشتند و بعد از بررسی معلّم، لوح را می‌شستند و تا آن زمان تنها سوالات امتحانی را روی کاغذ جواب می‌دادند. بعد از سال ۱۳۲۵ به تدریج کاغذ فراوان شد و لوح فلزی برای همیشه فراموش شد. وسیلهٔ نوشتن قلم نیشی بود که دسته‌ای از جنس پلاستیک داشت و نوکی فلزی که وسط آن سوراخی ریز بود و به آن نیشِ قلم می‌گفتند. قلم را داخل جوهر می‌زدند و به نوشتن تکالیف مشغول می‌شدند. بعدها خودنویس و خودکار رواج یافت.
 در مدارس آن روزگار گاهی بچّه‌های درس‌نخوان و خطاکار را گوش‌مالی می‌دادند. وسایل سرگرم کننده، هنگام زنگ استراحت نبود و به همین دلیل نشاطی در مدرسه وجود نداشت. خوشبختانه در دوران ما دستگاه فلک برچیده شد. چند سال قبل از ما پای دانش‌آموز درس‌نخوان و خطاکار را در فلک می‌گذاشتند. فلک دو چوب موازی بود که تسمه‌ای در وسط آن قرار داشت، پا را درون آن می‌گذاشتند و می‌بستند و دو نفر دو سر چوب را در دست می‌گرفتند و به راحتی هر چه می‌خواستند چوب می‌زدند. امّا با این توصیف معلّمان حق بزرگی بر جامعه بشریت دارند و دانش‌آموزان در برابر معلّمان باید با ادب نشسته و تواضع خویش را نشان دهند.
معلّم ما در سال دوّم، آقای ابراهیم کارگر، سال سوّم آقای غلامحسین ابراهیمی، سال چهارم مرحوم غلامرضا سروی، سال پنجم آقای محمد (علی) ابراهیمی و سال ششم آقای غلامحسین ابراهیمی بود.
سال ۴۳-۴۲ ابراهیم کارگرپور مدیر مدرسه و از سال ۴۴-۴۳ تا سال ۴۸-۴۷ مرحوم اصغر قضاوتی، مدیریت دبستان ششم بهمن را به عهده داشتند. لازم به ذکر است که در سال ۴۳-۴۲ ما را از دبستان اهلی به دبستان ششم بهمن انتقال دادند. در سال ۱۳۴۱ معلّمانی هم چون مرحوم احمد نعمت الهی، حاج حسن بستانی و غلامحسین ابراهیمی درجلودر (آس چپ) و آقای حاج علی رحیمی و مرحوم محمود شمس، آموزگاران دبستان سعدِ فشار و مرحوم سیّد محمّدحسین حسینی، آموزگار دبستان مستوفی شوراب بودند.
در سال ۱۳۴۳ آقایان حاج سیّد احمد موسوی و سیّد ابوالحسن معصومی و مرحوم حاج حسن اسکندری در دبستان ششم بهمن مشغول تدریس بودند که چند سال بعد در دورهٔ دبیرستان از محضر آقایان سیّد احمد موسوی و سیّد محمود حسینی فیض بردم. هم چنین در سال ۱۳۴۳ که طرح سپاه دانش در منطقهٔ ارسنجان به اجرا درآمد، آقایان دکتر امان ابراهیمی در روستای حسن آباد (جلودر) و حاج محمّد ابراهیمی در روستای چاشتخوار تدریس می‌کردند. توفیق سربلندی تمام معلّمانم و دگر معلّمان که گذران زندگی را با افتخار طی کردند از «ذات لم یلد و لم یولد» خواستارم و برای آنان که وجود گرمشان را خاک سرد در آغوش کشیده است طلب مغفرت می‌نمایم.
امّا اسامی دانش‌آموزان کلاس اول در سال تحصیلی ۴۲-۴۱ عبارتند از:
۱-مرحوم اسدالله ابراهیمی ۲-علی ابراهیمی ۳-جلیل ابراهیمی ۴- حسن ابراهیمی ۵- حبیب ابراهیمی ۶- علیرضا آثاری ۷- مسعود امینی ۸- اکبر اسکندری ۹- مرحوم غلامرضا اسکندری ۱۰- ابراهیم اسکندری ۱۱- اکرم اسکندری ۱۲- مرتضی اسکندری ۱۳- عبدالله اسکندری ۱۴- محمّدحسن اسکندری ۱۵- مرحوم محمّدحسن اسکندری ۱۶- مصطفی اسکندری ۱۷- جواد اسکندری ۱۸- جعفر بستانی ۱۹-  اکرم پیداوس ۲۰- آزاد جاویدی ۲۱- جلیل حقیقت ۲۲- سیّد عبّاس حسینی ۲۳- رمضان حسینی ۲۴- منوچهر حسن‌شاهی ۲۵- احمد حسن‌شاهی ۲۶- رحمان حسن‌شاهی ۲۷- امیرقلی رحیمی ۲۸- ابوالقاسم رحیمی ۲۹- کریم حسن‌شاهی ۳۰- مرحوم کریم رضایی ۳۱- غلامحسین شعبانپور ۳۲- سیّد عمادالدین موسوی ۳۳- سیّد مصطفی موسوی ۳۴-  جمال نعمتی ۳۵- مرحوم عیدی محمّد نعمتی ۳۶- علی مراد نعمتی ۳۷- احمدعلی نعمتی ۳۸- علی اصغر نعمتی ۳۹- محمّدعلی نجفی ۴۰- مرحوم محمدرضا نعمت‌الهی ۴۱- مرحوم سیّد حسام هاشمی ۴۲- قنبرعلی یارمحمودی ۴۳- حیدر یارمحمودی ۴۴- احمد یارمحمودی ۴۵- حسن یارمحمودی ۴۶- امیر یارمحمودی ۴۷- ابوالقاسم یارمحمودی ۴۸- سیّد ضیاء‌الدین حسینی ۴۹- اسدالله رحیمی ۵۰- حسین جعفری ۵۱- غلامعلی حسن شاهی.
در خصوص تاسیس مدرسهٔ سالار در سالنامهٔ معارف فارس ۱۵-۱۳۱۴ چنین آمده است: «ادارهٔ معارف ایالتی فارس در سال ۱۳۰۳ از محلّ بودجهٔ اضافه نواقل ماهیانه ۲۰۰ ریال اعانه برای ارسنجان مقرر داشته و دبستانی به مدیریت آقای محمّدرضا آموزگار حقیقی دایر کرد و آقای محمد ناصر سالار خانهٔ ملکی خود را به دبستان برگذار می‌نماید و در سال ۱۳۱۱ دبستان مزبور روستایی می‌گردد»۱.  
مرحوم ناصرالدین سالار در سال ۱۲۶۲ ه.ش. پا به این خاک‌دان نهاد. پدرش علی خان و مادرش همایون بود.  وی در سال ۱۳۲۵ ه.ش. در شیراز وجود پرفروغش به خاموشی گرایید و در جوار حافظ در نهان‌خانهٔ ابدی دراز کشید.
حاج میرزا نورالدّین هندی، مالک نورآباد توابع، جدّ مادری ناصرالدّین سالار است و از متموّلین روزگار خویش بود. در مقدمهٔ دیوان سالار جنگ می‌نویسد: «وی از خانوادهٔ بزرگ تجّار ایرانی در هند بود. با ثروت بسیار به دعوت محمّد شاه [قاجار]  به ایران آمد. از این جهت محمّد شاه او را دعوت نموده بود. در سفری که عدّهٔ بسیاری از اهالی و مخصوصا ارسنجان که به سوی مکه رهسپار شده بودند؛ گرفتار دزدان صحرایی و وحشی عرب در صحرای بی آب و آبادی حجاز  شده بودند و همه چیز خود را از کف داده بودند و مشرف به هلاکت. در این موقع کاروان حاج میرزا نورالدّین همهٔ آنان را که گویا در حدود شصت-هفتاد نفر بودند با کاروان خود به مکه می‌برد و از آنان پذیرایی می‌کند و در پایان آنان را با جهاز شخصی خود با سوغات و کرایه از بوشهر تا شیراز و ارسنجان و مخارج راه و پذیرایی می‌دهد»۲.
یادآوری می شود که قلعهٔ نورآباد تا سال ۱۳۵۶ دارای آبادی بود که اکنون خالی از سکنه است.

 

10-1

شادروان ناصرالدین سالار- شاعر  

10-2

میرزا علیخان پدر شاعر

10-3

محمد رضا آموزگار حقیقی اولین آموزگار دبستان اهلی ارسنجان در سال ۱۳۰۳


مرحوم سالار صاحب چهار باغ بود. باغ مینو در قصرالدّشت شیراز  و باغ سالاری که دانش‌سرای کشاورزی شیراز را در آن جا تاسیس کردند و باغ‌های زیادآباد و علی‌آباد در توابع ارسنجان که محلّ رفت و آمد دوستانش بود.
سالار با رجال علمی همچون بدیع الزمان فروزانفر، دکتر رضازاده شفق و ملک‌الشعرای بهار، حشر و نشر داشت. فروزانفر دربارهٔ سالار چنین می‌سراید:

 

«به شیراز گوینده بسیار هست                  ولیکن یکی همچو سالار نیست
به نوروز دیدی گهر بار ابر                       چو طبعش همانا گهربار نیست»۳


سالار ارسنجان را بیشهٔ شیران می‌داند و در این مورد چنین گفته است : 


«بیشهٔ شیر هست ارسنجان             رو به مرودشت جای  تو نیست»۳


نخستین روز درس
آموزگار پیر درون کلاس
با قامت خمیده و با دست رعشه‌دار
گچ را گرفت و باز روی تختهٔ کلاس
بنوشت «آب، بابا، سبد، انار»

پنجاه جفت چشم بر او خیره با سکوت
در برق چشم‌ها چه بسا آرزو که بود
در این نگاه‌های پر از شوق و شعف
با این همه سکوت بسا گفتگو که بود

بس سال‌ها گذشت که او در کلاس درس
تکرار کرده بود که، بابا و آب چیست
امروز پای تخته پس ازسال‌های سال
دراین خیال بود که؛ درس و کتاب چیست؟

با خویش فکر کرد الفبای درس را بسی
سال‌ها که گفته به اطفال در کلاس
اما دریغ و درد الفبای زندگی
حرفی بود که هیچ ندانسته از اساس

سی سال پیش، پای همین تخته، جای او
مرد جوان تازه رسی ایستاده بود
مردی که در کلاس، به صد شور و اشتیاق
با کوله بار آرزویش، پا نهاده بود
بسیار کودکان که در این سال‌های عمر
آموختند از او، عنوان و نام خویش
رفتند زین کلاس و ز نام‌آوران شدند
او ماند و ماند و ماند به جا در مقام خویش

پنجاه جفت چشم، بر او خیره مانده حال
پنجاه جفت چشم، که گویای رازهاست
او می‌کند نگاه به حسرت، که ای دریغ
آن دیده‌ای که مهر و وفا پرورد، کجاست؟

 «محمد علی گویا، سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۵۵

 

منابع:

۱- سالنامه معارف فارس ۱۳۱۵-۱۳۱۴، شیراز، چاپ‌خانهٔ آفتاب

۲- مقدمهٔ دیوان سالار

۳- دیوان سالار، صفحهٔ ۳۷۱

 


کیهان فرهنگی

اکبر اسکندری

ارسنجان ۱۳۹۰/۱۱/۱۱

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
  • مهمان - اکبر اسکندری

    جناب آقای مهندس وحید فروردین با عرض سلام همیشه روزگارتان فروردین باد
    به اختصار تاسیس مدارس فارس ( به غیر از شیراز ) در ذیل خواهد آمد
    آباده 1294 - دبستان ملی سورمق که در سال 1295 توسط محمد باقر موحد تاسیس و در سال 1299 دولتی شد - کازرون 1294 -نیریز 1296 - زرقان 1296 - فیروز آباد 1296 که پس از مدتی منحل می کردد و در شهریور 1306 دبستان سه کلاسه دولتی در آنجا تاسیس می شود -فسا 1299 - لار 1299 - استهبان 1300 - جهرم 1302 - سروستان 1302 -ارسنجان 1303 - اردکان 1303 -داراب 1303 - بستک لار 1303 - اقلید 1306- بوانات ( سوریان ) 1306 - ایزد خواست 1307 - میمند 1308 - خرامه 1309 - و ......... در ضمن اولین مدرسه دخترانه شیراز بنام دبستان دولتی عفتیه در هفده ربیع الاول 1339 توسط خانم سکینه عفت آغازی مادر دکتر مهدی حمیدی شیرازی که از خاندان محترم ابراهیمی است رقم می خورد. مدرسه دخترانه دیگری در سال 1314- 1315 توسط خانم پروین مارشال پیر غیبی فرزند قره خان قلات خواری ( روستای ارسنجان ) دبستان دوشیز گان پهلوی
    تاسیس شد

  • درود.
    جناب آقای اسکندری پرسشی نیز دارم و آن این که شنیده ام مدرسه سالار دومین مدرسه ایست که در استان فارس به شیوه نو (و نه مکتب خانه های سنتی) راه اندازی شده است. که اگر چنین باشد افتخاری دیگر برای ارسنجان خواهد بود. خواهشمندم چنانچه آگاهی در این باره دارید همگان را آگاه فرمایید.
    سپاس گزارم.
    بدرود.

  • درود بر جناب آقای اسکندری.
    چه نیکوست که بزرگوارانی چون شما به زیبایی دانسته ها و یادهایشان را نوشته تا ما کوچکتر ها هم در زندگی از آنها پند گیریم و چراغ هدایت راهمان کنیم و هم با پیشینه خود به نیکی و نیکویی آشنا شویم.
    چه خوب می شود اگر تارنمای انجمن بخشی را، برای نمونه با نام "گنجینه یادها" برای گرد آوری اینچنین نوشته های فاخری راه اندازی کند و در دسترس همگان بگذارد. پس از چندی نیز می توان آنها را به شکل کتاب هایی درپیوسته، چاپ کرد و در راه نگه داشت این گنجینه های با ارزش کوشید. ( البته این روش در کارگروه تاریخ و ارسنجان شناسی پیگیری خواهد شد).
    اما نکته ایی که باید گفت آن است که چندی پیش، پس از مدتی بسیار از جلوی مدرسه سالار گذشتم و بسیار بهت زده و نگران شده و افسوس خوردم که نام و ریخت مدرسه به تمامی دیگرگون شده بود. شگفتا که به سادگی این دگرگونی ها انجام شده و کمترین سدی در برابر دیگرگون شدن پیشینه های تاریخی وجود ندارد. بایسته است شما بزرگواران با آگاهی دادن به همگان، اراده و نیرویی بایا در برابر این بی خردی ها سازمان دهی کنید.
    شاد باشیدو پایدار.
    بدرود.

  • مهمان - اکبر اسکندری

    در پاسخ به: وحید فروردین

    با سلام دقت نظر شما مورد تقدیر است .

  • مهمان - الله یار خادمیان

    باسلام و عرض و ادب وقبولی طاعات خسته نباشی بسیار زیبا بود وقعا تحت تاثیر قرار گرفتم ولذت بردم از نوشتار و حافظه و به تصویر کشیدن آن زمان هر چند من در آن جمع نبودم اما خودم را بر ای لحظاتی در ان جمع حس کردم وبه گذشته خد برگشتم وحال و هوای فلک شدن در مدر سه وحال و هوای خودم باید عرض کنم که مزه فلک شدن را زیاد چشیده ام فکرات شکو فا قلمت رسا تر باد جناب آ قای اسکندر ی

  • مهمان - اکبر اسکندری

    در پاسخ به: مهمان - الله یار خادمیان

    با سلام
    از بذل توجه شما سپاسگزارم

  • درود بر آقای اسکندری که حضورش در هر انجمنی باعث دلگرمیه

    مطالبتون عالی بود

  • مهمان - اکبر اسکندری

    در پاسخ به: زهرا نعمتی

    با سلام
    از لطف و محبت شما سپاسگزارم امید است بزودی شاهد چاپ اشعار زیبای شما در یک مجموعه باشیم

  • جناب اسکندری مطالبت خواندنی وجالبی ست دست حضرتعالی درد نکند.خصوصا شعر نیمایی محمد علی گویا ومخصوصا این فراز بامعنی:
    "با خویش فکر کرد الفبای درس را بسی
    سال‌ها که گفته به اطفال در کلاس
    اما دریغ و درد الفبای زندگی
    حرفی بود که هیچ ندانسته از اساس" زنده وکامگار باشید...

  • مهمان - اکبر اسکندری

    در پاسخ به: جعفر زارع(خوشدل)

    با سلام
    خوشدلی را برای جناب آقای خوشدل ارزومندم

نمایش دیدگاه‌های بیشتر