عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
نویسنده: علی رضا نعمت الهی چاپ پست الکترونیکی- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 5777 بازدید
سالهاست که حاج عبّاس به جای ساعت زنگدار، یکی-دو ساعت قبل از اذان صبح، ادای نذر میکند و دوستان و فامیل را برای مراسم سحری بیدار میکند.
اوّل از همه مادرم با ذکر بسم الله بیدار میشود و با ذکر صلوات چراغها را روشن میکند، رادیوی پاناسونیک قدیمی که سالهاست در گوشهٔ اتاق جا خوش کرده است، منتظر اشارهٔ مادرم است تا برنامههای مخصوص سحر را پخش کند، رادیو به سفارش مادرم روی موج شبکهٔ فارس تنظیم شده و شبانهروز فقط برنامههای این شبکه را پخش میکند.
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد وصد حیف که آن رفت
معمولا با شنیدن صدای زنگ تلفن در ساعت سه بامداد ممکن است وحشت کنیم، امّا سالهاست که حاج عبّاس به جای ساعت زنگدار، یکی-دو ساعت قبل از اذان صبح، ادای نذر میکند و دوستان و فامیل را برای مراسم سحری بیدار میکند.
اول از همه مادرم با ذکر بسم الله بیدار میشود و با ذکر صلوات چراغها روشن میکند، رادیوی پاناسونیک قدیمی که سالهاست در گوشهٔ اتاق جا خوش کرده است، منتظر اشارهٔ مادرم است تا برنامههای مخصوص سحر را پخش کند، رادیو به سفارش مادرم روی موج شبکه فارس تنظیم شده و شبانهروز فقط برنامههای این شبکه را پخش میکند. مناجات سحر طولانیترین برنامهٔ سحرگاهی است که با «اللهم انی اسئلک...» تکرار میشود، «سحرخیزان گرامی چهل دقیقهٔ دیگر تا اذان صبح به افق شیراز باقیست»، کتری، قوری و وسایل چای از شب قبل آماده شدهاند. کمکم همه بیدار میشوند و طبق معمول من از همه دیرتر، همیشه بعد از صدا زدنهای مکرر مادر که: «بلند شو! الان اذون رو میگن» و بعضی وقتها شوخیها و مشتهای برادر بزرگتر بیدار میشوم، سخنرانیهای شهید دستغیب با لحن دوستانه و لهجهٔ شیرین شیرازی چند سالیست که از رادیو پخش نمیشود. «سحرخیزان گرامی بیست دقیقه ...»، مادر به برنامههای تلویزیون اعتقادی ندارد، معتقد است که آرامش سحر را به هم میریزد، میگوید «چرا از سخنرانیهای دستغیب بیشتراز چند ثانیه پخش نمیکنند ؟»
می گویم "نمی دانم"
بد نگاهم می کند ، فکر می کند من باید علت کم رنگ شدن حال و هوای ماه رمضان را هم بدانم ،در مورد هر چیزی که می پرسد سریع لب تاب را روشن می کنم ، صفحه گوگل را باز می کنم و پاسخ های علمی و تدوین شده را پیدا می کنم و برایش بصورت شفاهی توضیح می دهم ، اما بعضی از سوال هایش همچنان بی پاسخ می ماند،
نمی خواهم تکرار مکررات کنم و از بی مزه بودن خوردنی های امروز و طعم و عطر خوردنی های دیروز قلم فرسایی کنم اما تابستان های گذشته رابه یاد آوری می کنم ،حیاط خانه گلی را آب پاشی می کردم ، هندوانه های آباده طشک که در حوض وسط خانه شناور بود را با ضربه کف دست می زدم تا بالا و پایین بپرند، دور دور زدن های دسته پرستو ها و جیغ و فریاد آن ها به یاد می آورم که برادرم به شوخی می گفت یکی از این پرستو ها مال من است و من آن را می شناسم، مادرم می پرسد "چرا امسال هم ربنا را پخش نمی کنند؟"
می گویم "نمی دانم"
نان سنگک ،پنیر ، گوجه، خیار، سبزی ، آب جوش ، آبلیموو خرما ،ارکان اصلی سفره افطار را تشکیل می دهند . شب های احیا با همه شب های دیگر در طول سال متفاوت تر است ، از ساعت ده شب تا اذان صبح همه در تکاپو هستند. خیابان ها و کوچه های منتهی به مساجد از رهگذران خالی نمی شود و هیچ کس از رفت و آمد زن ها و بچه در این موقع ازشب تعجب نمی کند. از بیست و ششم ماه رمضان موضوع رویت هلال ماه شوال و عید فطر در صدر اخبار است و همواره مجموعه ای از شایعات را یدک می کشد،عید فرداست. نه پس فردا عید است. همان دهه شصت وهفتاد، خاطرمان هست که ساعت های نه تا ده صبح رویت ماه شوال و عید فطر را اعلام می کردند، سر کلاس ریاضی بودیم که مدیر می آمدو تعطیلی مدرسه را اعلام می کرد ، معلم و دانش آموز و کارمند و ... وسط روز کار را تعطیل می کردند ، تازه باید روزه باطلشان را هم می شکستند، آخ که چه کیفی می داد، با شادی و خوشحالی در راه رفتن به خانه بودیم که صدای "الصلوة ،الصلوة" آقای سلطانی از مسجد جامع بلند می شد، صدای بلند گوی مسجد تقریبا به همه جای شهر می رسید و تا نیم ساعت بعد همه خود را به مسجد می رساندند ، یک ماه است که تمرین عزت نفس کردیم، طعم تشنگی در گرمای تیر ماه و مرداد ماه را چشیدیم ، از کار و اشتغال و فعالیت اقتصادی خود کاستیم تا اراده خود را در نه گفتن به ساده ترین وسوسه ها ارزیابی کنیم و
"اللهم اهل الکبریاء والعظمه و اهل الجود والجبروت ..."،
با تجدید خاطره آن روزها و بازدید ازعکس های آن سال ها مادرم می پرسد"چرا با افزایش چند برابری جمعیت،جمعیت نمازگزار کمتر از آن سال ها شده است؟"
می گویم "نمی ...
دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:
یا اگر در سایت عضو نیستید، میتوانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید: