وقايع اتفاقيه و ارسنجان
نویسنده: محمد جواد رضایی- منتشرشده در مقالهها
- خواندن 7313 بازدید
« اين كتاب، در باره اوضاع ايران در سالهاى ١٢٩١ تا ١٣٢٢ گزارشهايى را در بر دارد كه آنها را فردى ايرانى و تابع انگلستان به انگيزه نگاهبانى از منافع دولت متبوع خود سامان داده است. دولت انگليس وى را بر «وكالتخانه» خود در شيراز گمارد و او از ديد قانونى و اخلاقى موظف بود كه منافع آن را پاس بدارد و گزارشهايى را از اوضاع اقليم فارس (ولايتهاى جنوبى ايران) گرد آورد و به كمك مأموران و «خُفيه نويسان» خود هر هفته يا هر ماه يك بار آنها را به سفارت انگلستان بفرستد تا وزارت خارجه اين كشور بر پايه گزارشهاى وى، اوضاع ايران (دروازه هند) را بپايد و مأمورانش را در اين باره آموزش دهد و امپراطورى استعمارى كشورش را پاسدارى كند، اما به هر روى او به پيشرفت و دگرگونى اوضاع ايران نيز دل بسته بود. حكومت انگليس بر پايه همين گزارشها و آگاهى به نفرت ملت ايران از حكومت قاجار، در جنبش آنان براى برپايى عد التخانه، پشتيبانيشان مىكرد و درهاى سفارتخانهاش را به روى آنان مىگشود تا با برافتادن آن حكومت رو به زوال و پيوستن به محرومانى كه به زودى به قدرت مىرسيدند، بر سفره آنان بنشيند و همچنان محترم بماند. نام و نشان نويسنده اين گزارشها، دانسته نيست. »
وقايع اتفاقيه (مجموعه گزارشهاى خفيه نويسان انگليس در ولايات جنوبى ايران از ١٢٩١ تا ١٣٢٢)، به كوشش سعيدى سيرجانى
معرفى اجمالى
« اين كتاب، در باره اوضاع ايران در سالهاى ١٢٩١ تا ١٣٢٢ گزارشهايى را در بر دارد كه آنها را فردى ايرانى و تابع انگلستان به انگيزه نگاهبانى از منافع دولت متبوع خود سامان داده است. دولت انگليس وى را بر «وكالتخانه» خود در شيراز گمارد و او از ديد قانونى و اخلاقى موظف بود كه منافع آن را پاس بدارد و گزارشهايى را از اوضاع اقليم فارس (ولايتهاى جنوبى ايران) گرد آورد و به كمك مأموران و «خُفيه نويسان» خود هر هفته يا هر ماه يك بار آنها را به سفارت انگلستان بفرستد تا وزارت خارجه اين كشور بر پايه گزارشهاى وى، اوضاع ايران (دروازه هند) را بپايد و مأمورانش را در اين باره آموزش دهد و امپراطورى استعمارى كشورش را پاسدارى كند، اما به هر روى او به پيشرفت و دگرگونى اوضاع ايران نيز دل بسته بود. حكومت انگليس بر پايه همين گزارشها و آگاهى به نفرت ملت ايران از حكومت قاجار، در جنبش آنان براى برپايى عد التخانه، پشتيبانيشان مىكرد و درهاى سفارتخانهاش را به روى آنان مىگشود تا با برافتادن آن حكومت رو به زوال و پيوستن به محرومانى كه به زودى به قدرت مىرسيدند، بر سفره آنان بنشيند و همچنان محترم بماند. نام و نشان نويسنده اين گزارشها، دانسته نيست. »
ساختار
هر يك از گزارشهاى پيش گفته، با عنوان عام «وقايع اتفاقيه»، زير عنوان خُردترى به نام هر يك از ماههاى آن سالها گنجانده شده و نويسنده آنها را با توجه به زندگى مردم كوچه و بازار و رويدادهاى گوناگون ميان صنفهاى مردم و شايعهها و كنشها و واكنشهاى رعيت و حاكمان در برابر يكديگر سامان داده است.
گزارش محتوا
اسناد گرد آمده در اين كتاب، گزارشهايى از «غُره ماه محرم سنه ١٢٩١» تا «سىام ذيقعده ١٣٢١» در بر دارند. هر گزارشى در باره دوره زمانى معينى مانند «از دهم جمادى الثانيه تا ٢٩ جمادى الثانيه ١٢٩٢» است. اين گزارشها بر پايه هر يك از ماههاى اين سالها از يكديگر جدا شده و موضوعهاى پراكنده و گستردهاى را در بر گرفتهاند
وضعيت كتاب
مأمور نوشتن گزارشها، پس از پاكنويس كردن آنها و فرستادنشان به مركز، هر يك را در دفترچه ويژهاى بايگانى كرده و با خط خوش ميرزايان وكالتخانه انگليس، به قلم آورده و ثبت نموده است. نمايه نام كسان و جاىها و ايلات و قبيلهها و فهرستى دراز دامن در باره برخى از موضوعهاى گزارشها، در پايان كتاب وجود دارد
قسمتهایی از مقدمه کتاب بقلم سیرجانی
« صد سال پيش از اين در اواسط سلطنت جاافتادۀ ناصر الدين شاه، و در جوش تسلط انگليس بر شبه قارۀ هند، اقليم فارس در نظر دولت استعمارى بريتانيا اهميتى بيش از ولايات ديگر ايران داشت، كه دروازۀ هند بود. به همين مناسبت مرد هوشمند پختهكارى از طرف دولت فخيمه متصدى وكالتخانۀ انگليس در شيراز مىشود كه اصلا ايرانى است، اما اجدادش به هند مهاجرت كردهاند و تبعۀ دولت انگليس شدهاند و او هم به راه نياكان رفته و گذرنامۀ انگليسى گرفته و مأمور حفاظت منافع آن دولت شده است در جنوب ايران. با اين همه نه زبان مادرى خود را فراموش كرده است و نه با آداب و سنن سرزمين اجدادى خود وداع گفته و نه دل از مهر وطن اصلى يكباره پرداخته.
يكى از وظايف ادارى مرد اين است كه گزارشى از اوضاع اقليم فارس و بطور كلى ولايات جنوبى ايران، به مدد مأموران و خفيهنويسانى كه در خدمت دارد تهيه كند و هر هفته يكبار، يا هر ماهى يكبار، اين گزارش را به سفارت انگليس بفرستد تا بر اساس گزارشهاى او، مردان نكتهسنج صاحب فراستى كه در وزارت خارجه انگليس مراقب اوضاع دروازۀ هندند و پاسدار گوهر يكدانۀ تاج امپراطورى، خط مشى سياسى دولت خود را تعيين كنند و به مأموران خود در سرزمين ما تعليمات لازم را بدهند و از اين طريق پاسدار امپراطورى استعمارى قدرتمند باشند كه آفتاب در قلمرو تسلطش غروب نمىكند.
مرد در تنظيم اين گزارشها به حكم تربيت اروپايى يا توصيۀ صاحبان توجهى خاص دارد به زندگى مردم كوچه و بازار و جرياناتى كه در جوامع مختلف اصناف مردم مىگذرد و خبرهايى كه به عنوان شايعه دهان به دهان مىگردد و برخوردهايى كه رعيت و هيأت حاكمه در موارد گوناگون دارند، و به عبارت جامعتر، به همۀ نكتههايى كه غالب مورخان ايرانى از آن همه غفلت كردهاند، ولى مأموران سياسى انگليس به ضرورت و اهميت آن آگاهند و مىدانند با مدد مجموعۀ اين گزارشها مىتوانند نبض احساسات عوام را در پنجۀ استنباط خويش داشته باشند و در بزنگاه تاريخ حركتى مخالف ميل و پسند تودۀ رعيت نكنند.
با توجه به همين گزارشها و گزارشهاى مشابه آن است كه در جنبش ملت ايران براى تأسيس عدالتخانه، حكومت انگليس جانب مردم را مىگيرد و درهاى سفارتخانهاش را به روى جمعيت متحصن مىگشايد و با آمادگى كامل و حيرتانگيزى از مردم كوچه و بازار پذيرايى مىكند، البته نه بقصد رفاه ايرانى و ترقى ملت ايران كه صددرصد مخالف منافع استعمارى اوست، بلكه با توجه بدين واقعيت كه از عمق نفرت مردم ستمكشيده نسبت به حكومت فاسد قاجارى باخبر است و به دلالت همين گزارشها مىداند در كورهدهات و شهرهاى دور افتادۀ ايران بر مردم بىپناه چه مىگذرد و رعيت مظلوم و وحشتزدۀ ايران با چه اشتياقى تشنۀ عدالت و امنيت است. با استنباط از همين گزارشها پى مىبرد كه استبداد به جنون كشيدۀ ناصر الدين شاهى و درباريان غارتگر مظفر الدين شاهى بناى ستم و غارت را بحدى برافراشتهاند كه جز درهم غلتيدن و از بيخ و بن فرو ريختن سرنوشتى ندارد، و اين بنايى است كه البته خلل خواهد كرد. مردم به جان آمدهاند و خواهناخواه به حكم همدردى متحد شدهاند و قيام خواهند كرد، و قيام مردم از جان گذشته به بركت اتفاقشان قطعا موفق خواهد شد.
اين شيوۀ هميشگى حكومت استعمارى بريتانيا بوده است، و امروز نيز حقۀ مهر بدان مهر و نشان است كه بود.
اين گنجينۀ مغتنم به فيض عنايت ازلى پس از گذشت صد سال، به دست من رسيد آنهم در روزگارى كه چاپ و نشر آثارى از اين قبيل وظيفۀ ملى هر ايرانى وطنخواه است. و من هم به وظيفهام عمل كردم و مجموعۀ يادداشتها را بىاندك تغيير و حك و اصلاحى به دست چاپ سپردم.
مجموعۀ اين گزارشهاى سرّى ممكن است براى اهل تحقيق و متخصصان تاريخ، گنجينۀ مغتنمى باشد و به تتبعات آنان كمكهاى مؤثرى نمايد. ممكن است مجموعۀ اين يادداشتها براى آنان كه در مسائل مربوط به جامعهشناسى ايرانى مشغول تحقيق و تأليفند مأخذ بسيار ارزندهاى باشد. ممكن است براى نويسندگان رمانهاى تاريخى هم بعض وقايع حيرتانگيز اين مجموعه مايهبخش الهامها گردد. ممكن است براى كسانى كه در انساب و قبائل به جستجو پرداختهاند منبع مغتنمى بشمار آيد.
از طرفى ديگر ممكن است بسيارى از بازماندگان"رجالى"كه نامشان در اين گزارشها آمده و قلم بىرحم گزارشگر پرده از فساد و رسوائيشان برافكنده، برنجند و به كينخواهى اجداد نامآور خويش كمر بندند و حمله بر من درويش يك قبا آرند. ممكن است اصناف و جماعاتى بخشم آيند كه چرا شرح شياديهاى همكاران و همكسوتانشان را بدست چاپ سپرده و برملا كردهايم، و اين خشم و رنجش هم در حال و روزگار ما خالى از خطر نيست. صدها امكان و احتمال مثبت و منفى ديگر در چاپ و نشر اين مجموعه مقدر است كه من با هيچيك سروكارى ندارم. نه مىخواهم اهل تحقيق و تاريخ ممنون و مديونم باشند و نه از خشم و خروش اهل رنجش پروايى داشتهام و دارم. قصدم هم از صرف وقت و كوشش در نشر اين مجموعه نه جلب رضايت آن دسته بوده است و نه برانگيختن غضب اين دسته. »
وضعیت ارسنجان در آن مقطع از تاریخ
خلاصه این کتاب حال و روزگار اجدادمان در سالهاى سلطنت ناصر الدين شاه و مظفر الدين شاه، يعنى سى سالۀ آخرين استبداد قاجارى، میباشد. در آن زمان شاهزاده جمال الدين ميرزا كه حاكم سروستان و ارسنجان است . وضعیت امنیت ارسنجان نسبت به شهرهای دیگر استان بهتر بوده است خصوصا عشایر عرب که کلیه نقاط فارس را ناامن کرده بودند در ارسنجان ناکام بوده اند . موارد گزارشهای مربوط به ارسنجان در مقایسه با گزارشهای دیگر نقاط که در 800 صفحه کتاب درج شده ،اندک است و بیش از نیمی از گزارشات در خصوص مسایل حواشی شهر میباشد .استبداد خاندان قاجاری کاملا مشهود است کتاب را که میخواندم به یاد خاطرات حسين قلىخان، اثر حسين قلىخان نظامالسلطنه مافى (١٣٢۶ش) افتادم . در یکی از اسناد ضمیمه مطالب کتاب در مورد وضعیت فارس مطلبی خواندم که در این کتاب هم کاملا مشهود است ایشان چنین نگاشته اند :
«... دیگر یک وجب آب وخاک در فارس باقی نمانده است . هر چه بود در ضمن این معامله به حضرت والا واگذار فرمودند. دشتی و دشتستان ، بازار وکیل ، باغ تخت و غیره وغیره ،تماما را بردند . ... باید تمامی دارایی دولت را مظفرالدین شاه و پسرهایش تمام کنند و مالک شوند. .. دیگر جایی در فارس نمانده . حتی بلوک ایرج و ارسنجان را هم برده اند و در خاک فارس یک وجب جایی باقی نمانده است.».
در ذیل گزارشهای مربوط به شهر ارسنجان را از متن کتاب استخراج کرده و جهت اطلاع اورده ام.
از ٩ ذيقعده تا ٩ ذيحجه ١٢٩١
از قرار اخبار حقيقى قوام الملك بجهت تنبيه طايفۀ چهارراهى صد و پنجاه نفر سوار بهارلو فرستاده بودند و آن طايفه را تمام چاپيده، چند نفرى هم از آنها دستگير كرده بردهاند داراب و زنجير هستند، علاوه بر آن بسيارى هم از مال بلوكات حولوحوش چهاراهى چاپيدهاند كه صاحبان مال خدمت نواب والا عارض شده، محصل مأمور نمودند كه اموال مردم را گرفته باشند از قوام الملك....
ديگر آنكه نواب والا هر روزه از صبح تا عصر در ديوانخانه حاضر مىشوند و رسيدگى به عرايض عامۀ خلق مينمايند و نيز روز شنبه و سهشنبه از هفته را براى تحقيق به عرايض و حساب كسبۀ شهر كه از قوام الملك به صندوق عدالت شاكى شده بودند قرار دادهاند و بطور دقت رسيدگى مينمايند.
ديگر آنكه مخلوق فسا از اجحاف مشير الملك و ميرزا محمد ميرزاى ايشان خدمت نواب والا شاكى شدهاند، هنوز حكمى در حق آنها نشده. ديگر آنكه نواب والا پنج نفر از اشرار ارسنجان را حكم به قتل فرموده و در ميدان توپخانه سر آنها را بريدند.
از ١٢ ربيع الاول تا ۶ ربيع الثانى ١٢٩٢
ديگر آنكه طايفۀ باصرى از زيادى ماليات خود بطريق تلگراف به حضور حضرت اقدس شهريارى عارض شدند و هزار و پانصد تومان در حق آنها تخفيف مالياتى التفات شد. ديگر آنكه مخلوق كامفيروز سرحد از بابت زيادتى ماليات بحضور اقدس شهريارى عارض شدند، دو هزار تومان در حق آنها تخفيف داده شد. ديگر آنكه رعاياى ارسنجان بابت زيادتى ماليات عارض شدهاند به حضور حضرت اقدس شهريارى، هفتصد تومان تخفيف به آنها التفات گرديد.
ديگر آنكه مخلوق لار و سبعه بحضور اقدس شهريارى بابت زيادتى ماليات عارض شدند، هشت هزار تومان تخفيف در حق آنان التفات شد. ديگر آنكه مخلوق فسا از بابت زيادتى ماليات بحضور مبارك حضرت اقدس شهريارى عارض شدند، تاكنون جواب آنها نرسيده.
از ١٠ جمادى الثانيه تا ٢٩ جمادى الثانيه ١٢٩٢
ديگر آنكه از قرار اخبار قافلۀ كرمانى را كه پول نقد داشتهاند و مبلغ آن معلوم نيست چه بوده، در راه كرمان و نيريز زدهاند. از قراريكه عارض شدند ميگويند دزد اين قافله بهارلو بوده و از كسان ميرزا چراغعلى است كه در ارسنجان مسكن دارد با احشام خود. ولى پس از تحقيق چنان معلوم شده كه اسامى دزدانى كه سياهه داده بودند بعضى از آنها در شهر شيراز بودهاند، لهذا شكايت عارضين را از روى غرض سنجيدهاند ولى به رضا قليخان ضابط ايل عرب جناب مشير الملك نوشتند كه هر نوع دزد اين قافله را و تنخواهى كه بردهاند بدست بياورد.
ديگر آنكه نواب والا حسام السلطنه روز هفدهم جمادى الثانيه بعزم طهران حركت كرده روانۀ زرقان شدند و عمال شهر همه مشايعت تا يك فرسنگى شهر نمودند.
از غرۀ رجب تا سلخ رجب ١٢٩٢
ديگر آنكه ميرزا چراغ على بهارلو از ارسنجان به شهر آمده ميرود مسجد نو در بست، چون تنخواهى از كرمانى زده بودند و نسبت دزدى را به كسان ميرزا چراغ على داده بودند. جناب فرمانفرما عقب اين كار بودند كه او را بگيرند، و چون در بست مىرود ميفرستند نزد امام جمعه كه"اگر ميرزا چراغ على را از بست فرستاديد كه بسيار خوب و الا آنچه بد ديديد از من ندانيد". امام جمعه ميرزا چراغ على را ميفرستد خدمت جناب فرمانفرما، جناب معظم اليه او را روانه مينمايند نزد مشير الملك كه محبوس باشد.
ديگر آنكه فرمان تخفيفات مالياتى هر بلوك را كه تماما شصت هزار تومان است در مسجد وكيل امام جمعه حسب الامر به مخلوق خواندند، چون به كسبۀ شيراز تخفيف التفات نشده بود تمام كسبه پس از چند روز رفتند در مسجد وكيل پاى صندوق عدالت بست گرفتند و استدعاى تخفيف نمودند. جناب فرمانفرما مشير الملك را طلبيده پس از مشورت با مشير الملك فرستادند آنها را اطمينان داده از بست بيرون آوردند كه قرارى در كار آنها بدهند.
از ١٩ رجب تا ٢٠ شعبان ١٢٩۵
ديگر آنكه محصلى از حكومت و چند نفر سوار بهارلو و عرب بجهت گرفتن فريدون خان لشنى كه مقرب الخاقان قوام الملك تهمت دزدى به او زده بود و در نزديكى ارسنجان او را گرفته بودند و خانه و طايفۀ او را غارت كرده بودند، مقرب الخاقان محمد حسن خان كه ضابط لشنى است به حكومت عارض ميشود كه بىاطلاع من او را گرفتهاند و مبالغى از طايفۀ فريدون به غارت بردهاند. فرضا او دزد بوده حال كه دزد نيست، مشغول رعيتى است، قوام الملك محض عداوتى كه فيما بين بوده به حكومت به ضد مشار اليه عرض كرده. چند نفر از لشنى سر طويلۀ حكومت بست بودند. از قرارى كه خبر رسيده فريدون را رضا خان عرب و چند نفر از لشنى از دست محصلين گرفته و بردهاند. تا خبر به حكومت مىرسد اين لشنىها كه در سر طويله بست بودند مىآورند جميعا را نفرى پانصد تازيانه ميزنند و گوشهاى آنها را ميبرند و محبوس مينمايند. به محمد حسن خان هم نوشتند كه كدخداهاى لشنى را در هر كجا باشند بگيرند و محبوس نمايند تا حكم ثانى برسد.
از ٢٣ صفر تا ٢٢ ربيع الاول ١٢٩۶
ديگر آنكه در تنگ فاروق در راه ارسنجان دزدان به قافله ريخته، طرفين نزاع مىكنند، يك نفر از اهل قافله كشته شده و يك نفر از دزدها زخمى شده است. به عرض حكومت رسيد، چند نفر سوار مأمور فرمودهاند كه رفته دزدها را گرفته آورده باشند.
از. . . جمادى الثانيه ١٣٠٢
ديگر آنكه نواب جلال الدوله به چنار راهدار شكار چهار پنج روزه رفته چادر و دستگاه همراه برده بودند، باد و طوفان چادر و دستگاه ايشان را بهم زد، آمدهاند در باغ عفيفآباد قوام الملك منزل كردهاند. ديگر آنكه چند روز است هوا خيلى خوب شده بارندگى كمتر است تازه شكوفه باز شده است. ديگر آنكه در بيرون و شهر تازه اتفاقى نيفتاده است كه قابل عرض باشد. چند نفر رعيت از طايفۀ لشنى با رعاياى ملك شيخ الاسلام دعوا كرده دو نفر از طرفين مقتول ميشود و چند نفر زخمى، طرفين به حكومت عارض شدهاند، حكومت ده نفر سوار ميفرستد كه بروند نزد كدخداى ارسنجان هرچه او تصديق كرد از آن قرار حكم كند. سوارها نزد كدخداى ارسنجان نرفته اول ميروند كه رعاياى لشنى را بگيرند، مردها فرار مىكنند، سوارها دست بغارت ميگذارند، چون اين طايفۀ لشنى در هر دهى از دهات خفرك و مرودشت رعيتى دارند اين سوارها جمعيت ميكنند به هر دهى كه ميرسند كه از اين لشنىها را بگيرند مردها فرار مىكنند خانهشان را ميچاپند و زنها را اسير مىكنند. ملاك همه به حكومت عارض شدهاند، حكومت از حكم خود پشيمان شده و پى در پى حكم به دست ملاك ميدهد كه كسى مزاحم رعاياى فلان ده نشود، در خفرك و مرودشت از قراريكه مىگويند محشر غريبى برپا شده است.
از ٢۴ ربيع الاول ١٣٠۴ مطابق ٢٠ ديسمبر ١٨٨۶
ديگر آنكه دو نفر پيلهور به توابع ارسنجان مىرفتند، در پوزهشور هر دو را مىكشند و تنخواهى كه همراه داشتند مىبرند، مالهاى آنها را هم مىكشند. از قراريكه مىگويند از طايفۀ لشنى بودهاند. حكومت ده نفر سوار تعاقب آنها مىفرستد آنها هم فرار مىنمايند و هنوز بدست نياوردهاند.
ديگر آنكه حضرات لشنى كه بواسطۀ افتراى خون دو نفر برده كه فرار كرده بودند، چون لشنی به حاجى ميرزا محمد حكيمباشى است. حكومت مقصرين را از مشار اليه خواسته بودند. آنها را آورده الحال در حبس حكومت هستند و نيز مذكور است كه قاتل دو نفر برده از طايفۀ چهار راهى است و طايفۀ چهار راهى تيول قوام الملك است. حكومت آنها را از قوام الملك خواستهاند.
٣ جمادى الثانى ١٣٠۵ مطابق فبرورى ١٨٨٨
ديگر آنكه مؤتمن الملك ميانۀ طايفۀ بهارلو و عرب را در باطن افسادى كرده بود، پسرهاى نصر الله خان بهارلو و رضا خان و مير الله مراد و چند نفر ديگر از كلانترهاى عرب به گفتۀ مؤتمن الملك هم قسم شده بودند بقدر هزار و پانصد نفرى سوار و تفنگچى متفرقه اطراف خود جمع كرده بودند، حسين خان بهارلو كه الحال كلانتر بهارلو است خوف برداشته از داراب به امير محمد شريف عرب و مشهدى اسد الله كلانتر يك طايفۀ عرب و باقر خان بلاغى معيت كرده به هشت فرسخى داراب رفتند از ترس اينكه مؤتمن الملك رضا خان و پسرهاى نصر الله خان آن جمعيت را به گرفتن آنها بفرستد.
رضا خان و پسرهاى نصر الله خان اين خبر را مىشنوند اسباب وحشت آنها مىشود و از اطراف هم خبر مىرسد كه حسين خان با جمعيت بجهت گرفتن شما خواهد آمد. رضا خان و پسرهاى نصر الله خان پيشدستى كرده خودشان با هزار و پانصد نفر سوار و تفنگچى از احشام خود دور مىشوند، مىروند به نزديك داراب كه اگر حسين خان با جمعيت بيايد دعوا كنند. حسين خان مطلع مىشود از آمدن حضرات، شبانه مىفرستد پيش مؤتمن الملك خبر مىدهد، مؤتمن الملك فتح الله خان سرهنگ را با يك فوج سرباز و يك عراده توپ و يك قپز با چند بار قورخانه همان شبانه روانه مىكند. اول طلوع آفتاب جمعيت رضا خان از پلى كه قريب به داراب است بقدر صد و پنجاه نفر پياده و سوار رد مىشوند...
رضا خان از طرف جهرم آمده است به ارسنجان و توابع آنجا. جناب صاحب ديوان زين العابدين خان نورى را با بيست سوار مأمور كردند كه برود جلوى او را بگيرد، تفنگچى و امداد از بلوكات هرچه لازم است بگيرد.
از غرۀ ذيحجه ١٣٠٧ مطابق ١٩ جولاى ١٨٩٠
ديگر آنكه در اطراف شيراز قدرى اغتشاش به هم رسيده است، قافله از شيراز به ارسنجان مىرفته قريب به زرقان دزد در قافله ميريزد به قدر يكصد و پنجاه تومانى تنخواه از قافله ميبرند .هنوز معلوم نشده سارقين از چه طايفه بودهاند.
ديگر آنكه به واسطۀ تشريف نداشتن نواب مستطاب والا معتمد الدوله جناب حاجى نصير الملك هم اين روزها به دفتر نمىروند.
غرۀ محرم ١٣١١ مطابق ١۵ جولاى ١٨٩٣
ديگر آنكه شخص ارسنجانى عموى خود را كشته بود، مأمور حكومت رفته او را به شهر آورده، در ميدان توپخانه سر او را بريدند.
ديگر آنكه كاغذى درب مسجد نو چسبانيده بودند خطاب به جناب نظام السلطنه به اين مضمون كه"قرار با ما داديد گندم هر قيمت باشد نان را يك من سه عباسى به ما بدهند، زير قول خود زدهايد، ما نمىتوانيم نان يك من سى شاهى بخوريم، آن دفعه رفتيم تلگرافخانه حال محض اينكه نگويند الواطگرى مىنمايند مىرويم قبلۀ دعا". اين كاغذ به فاصلۀ دو ساعت بيشتر نبود، آن را سياه كردند.
از ٧ شوال ١٣١٣ مطابق ٢٢ مارچ ١٨٩۶
كارهاى حكومتى هنوز درست نظمى نگرفته است تا معتمد السلطنه وزير وارد نشود كارها درهم است. مستشار لملك هم عيال و بستگان خود را نقل مكان به دلگشا داده كه قبل از خودش بروند، بعد از ورود معتمد السلطنه و تحويل دادن حسابها خودش خواهد رفت.
ديگر آنكه قوام الملك روز شنبه سيزدهم شهر شوال وارد شيراز شد. جميع كسبه و خوانين و اشراف استقبال رفتند، از جانب سركار والا ركن الدوله نواب حسينعلى ميرزاى كشيكچىباشى و تفنگدارباشى با يك رأس يدك و سواران دولتى به استقبال رفتند.
ديگر آنكه طايفۀ عرب از قراريكه از فسا و نيريز و آن صفحات نوشتهاند كه گويا محرك داشته باشند تمام حاصل آن صفحاترا چرانيدهاند مخصوصا فسا كه قريب پنجاه هزار تومان البته امساله ضرر زدهاند، راه مترددين از شيراز به فسا را محدود كردهاند. كوهى برادر رضا خان عرب و برادران ديگرش در جنگل بمو كه وسط راه فسا هست توقف دارد دهات حول و حوش را مىچرانند و مىچاپند، ميرزا محمد على خان پسر قوام الملك رفته است به بلوك ارسنجان جلو ايل عرب كه هم ماليات بگيرد و هم ضررى كه به مردم رسانده است غرامت بگيرد، ولى ايل عرب چندان اعتنايى به قوام الملك ندارد خودسرانه حركت مىنمايد، مشكل است قوام الملك هم از عهدۀ نظم آنها برآيد، بيچاره ملاكى كه زراعت آنها در اياب و ذهاب اين ايل سر راه واقع شده است، شش ماه زحمت مىكشند حاصل شتوى عمل مىآورند اول بهار مىآيند مىچرانند، شش ماه ديگر زحمت مىكشند حاصل صيفى عمل مىآورند در فصل پاييز مىبرند، هيچكس هم نيست كه در بارۀ اين طايفه حكمى كند، تمام ملاك حاضرند كه ماليات آنها را از دولت قبول كنند كه اين طايفه را يا تخت قاپو كنند يا از خاك فارس كوچ داده به جاى ديگر ببرند.
٢٨ ربيع الاول ١٣٢١ مطابق ٢۵ جون ١٩٠٣
ديگر آنكه شاهزاده جمال الدين ميرزا كه حاكم سروستان و ارسنجان است در يكى از اين دو محل سرقتى واقع شده به جناب علاء الدوله عرض كرده بودند، ايشان به شاهزاده جمال الدين ميرزا خيلى سختگيرى كرده و حكم كردند كه بايد خودش برود و رسيدگى نمايد و مال مسروقه را پس بگيرد بدهد، و التزام از او گرفتند كه چنانچه ده روزه تنخواه را رد نكند هزار تومان غرامت بدهد.
مورخۀ روز پنجشنبه هيجدهم شوال المكرم سنه ١٣٢١ مطابق هفتم جنورى ١٩٠۴
جناب علاء الدوله سابقا عرض شد كه محصل گذارده و سخت عقب كردهاند به ضباط و عمال و ملاك بجهت صاف كردن حسابهاى آنها، از جمله شاهزاده جمال الدين ميرزا كه عامل سروستان و ارسنجان بوده است بقدر چهارصد و پنجاه تومان تخفيف سركارى داشته هر ساله اين مبلغ را مىگويد حكام تخفيف مىدادهاند، جناب علاء الدوله مىخواهند بدهند و مىگويند از عاملى اين دو محل فايده برده است و من هم جاى اينكه تخفيف بدهم ندارم حكما بايد بده خود را كه به عوض تخفيف مزبور كسر گذارده بپردازد. مبلغ مزبور را به چند نفر توپچى حواله دادهاند، توپچيان درب خانۀ او بسختى مطالبه مىكنند. شاهزادۀ مشار اليه هم اول رفته بود در تلگرافخانه بست نشسته بود بعد حالا دو سه روز است رفته در حضرت شاهچراغ و منزل جناب شيخ الاسلام كه جنب آستانۀ حضرت شاهچراغ است بست نشسته است، هركس هم از قبيل جناب امام جمعه و سايرين توسط كردهاند كه بلكه بده شاهزاده را تخفيف داده نگيرند قبول نكردهاند، همين قسم مانده است.