A+ A A-

تصاویری از راهپیمایی و تظاهرات مردم ارسنجان و توابع در سال ۵۷

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

۱۲ بهمن ۱۳۵۷ به بندر عباس رفتم، آنجا آرام بود. ۱۵ بهمن در زاهدان بودم. میان اهل تسنن و تشیع زد و خورد نسبتاً شدیدی بود. ترسیدم عکس بگیرم. گفتند ۸ نفر کشته شده است. روزهای بیستم تا بیست و سوم بهمن ماه در تهران بودم. در بین راه زاهدان تا تهران فیلم روی دوربین را تمام کردم. در تهران مغازه ها بسته بود و نتوانستم فیلم تهیه کنم تا از صحنه های عجیب عکس بگیرم. بنده با چند تن از رانندگان ارسنجانی در گاراژ شاهین در نزدیکی میدان شوش بودیم. حتی مغازه های نانوایی تعطیل شده بود و گرسنگی به ما فشار می آورد. تا اینکه یکی از ارسنجانی ها به در چند خانه رفت و چند قرص نان تهیه کرد. اما ساعت ۴ عصر روز ۲۲ بهمن که پیروزی قطعی و سرود «ایران ایران ایران، رگبار مسلسل ها» با صدای دلنشین رضا رویگری از رادیو پخش شد. مغازه ها را باز و مردم با پخش شیرینی در تهران از یکدیگر پذیرایی می کردند و ما نیز آن بی نصیب نماندیم.
عکس هایی در پاییز و زمستان ۱۳۵۷ از تظاهرات مردم ارسنجان در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی گرفته ام که ۶ قطعه عکس زیر مربوط به تظاهرات آذرماه و روز عاشورای ۱۳۵۷ در ارسنجان است و به دید مخاطبان سپرده می شود.
اکبر اسکندری
۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۳

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.

افرادی که در این گفتگو هستند

  • مهمان - شیما رحیمی

    باورم نمیشه یعنی واقعا ارسنجان این شکلی بوده؟؟؟؟

  • جناب اقای اسکندری عزیز
    افتخار شاگردی شما در دبیرستان شهید اسکندری نصیب بنده شده است.
    از حق معلم و شاگردی که بگذریم از مطالب جالب و تاریخی شما لذت می برم.
    احساسی که در مورد مطالب جناب اقای محمد جواد رضایی هم دارم.

    سپاس به خاطر به اشتراک گذاشتن مطالب با ارزشتان .

    جا دارد یکی از خاطرات زمان دبیرستان که شما ناظم مدرسه هم بودید را تعریف کنم
    کلاس چهارم دبیرستان بودیم و کلاس ما نزدیکترین کلاس به دفتر مدرسه.
    اقای خادمی مستخدم مدرسه کتری اب را روی جراغ نفتی کلاس ما می گذاشت تا هم کلاس گرم شود و هم با ان
    برای معلمین چای درست کند.
    یک روز با جند تا از دوستان شلغم تهیه کرده و داخل کتری ریختیم.
    ده دقیقه قبل از خوردن زنگ اقای خادمی امد و کتری را برداشت وبرد تا چای درست کند.
    موقع ریختن اب توی قوری و احتمالا فلاکس ،دم یکی از شلغم ها از لوله قوری بیرون زده بود.
    بگذریم که ان زنگ تفریح، معلم ها را بی چایی کردیم.
    مثلا ما جزء بجه های آرام کلاس بودیم!