A+ A A-

مدرسه عشق

نویسنده:  چاپ پست الکترونیکی

تاریخ دوم اسفند امسال نود سالگی افتتاح اولین مدرسه به سبک جدید در ارسنجان است . گرامی میدارم یاد ونام معلمان و فرهنگ دوستانی را که در این مسیر خطیر، نامشان بر تارک زمان می درخشد.امید است به همت انجمن دانش آموختگان و به این بهانه ، جهت بزرگداشت این عزیزان هفته ای داشته باشیم به نام «هفته فرهنگ ارسنجان» . (هر چند در فضای مجازی)


مدرسه عشق
کسانی معتقد بودند میرزا حسن تبریزی مشهور به رُشدیه (پدر فرهنگ جدید ایران) به بهانه افتتاح مدارس جدید قصد دارد کودکان مسلمان را از دین خارج کند ! دلیل شان هم این بود که می گفتند رشدیه مانند کلیسا در مدرسه خود ناقوس به صدا در می آورد . رشدیه مجبور شد زنگ مدارس را متوقف کند و در عوض یکی از دانش آموزان هنگام زنگ سیاحت )استراحت) بالای صندلی می رفت و با صدای بلند و با آواز این شعر را که سروده رشدیه بود می خواند :

الا ای عزیزان دشت صباوت [ذکاوت]       بیرون روید از برای سیاحت 

پس از یک ربع ساعت باز با صدای بلند این شعر را قرائت می کرد :

هر آنکو پی علم و دانایی است      بداند که وقت صف آرایی است

میرزا حسن تبریزی مشهور به رُشدیه در ۱۴ تیر ۱۲۳۰ (۱۵۴ سال قبل) در محله چرنداب تبریز متولد شد. او در اوایل جوانی قصد داشت برای تحصیل به نجف برود و به کسوت روحانیت در بیاید اما با خواندن مقاله ای در روزنامه اختر (روزنامه ای که در استانبول چاپ می شد)از این سفر منصرف شد. در آن مقاله گفته شده بود که در ممالک اروپایی از هر ۱۰۰۰ نفر ۱۰ نفر بی سواد هستند اما در کشور ایران از هر ۱۰۰۰ نفر فقط ۱۰ نفر با سواد هستند و یکی از دلایل بی سوادی ایرانیان مشکل بودن الفبای فارسی و کیفیت تدریس آن ذکر شده بود. سرانجام میرزا حسن روانه لبنان شد و در مدرسه تربیت معلم که متعلق به فرانسویان بود مشغول تحصیل گردید. بعد از دو سال روش تدریس حروف الفبا را با روش جدید فرا گرفت. میرزا حسن پس از فراگیری دانش آموزش کودکان دبستانی عازم ایروان شد که برادرش در آنجا مکتبخانه ای داشت. در آنجا با کمک برادرش مدرسه ای به سبک جدید تاسیس کرد که توانست در اندک مدتی افراد زیادی را باسواد کند و افراد زیادی از آن استقبال نمودند. حتی آوازه دبستان او به گوش ناصر الدین شاه هم رسیده بود و در سفری که به ایروان داشت از او خواست به ایران بیاید و مشابه همین مدرسه را در ایران ایجاد کند و البته میرزا با کمال میل پذیرفت و حتی تا نخجوان هم همراه پادشاه آمد اما شاه بعد از آن که متوجه شده بود این نوع مدارس می توانند باعث آگاهی و روشن اندیشی مردم شوند از دعوت خود منصرف شده بود. خود او در کتاب خاطراتش می نویسد:
"... تا به نخجوان برسیم، شش روز طول کشید، شاه در این شش روز یا در سر نهار یا در سر شام مرا احضار فرموده، خاصیت مواد پروغرام مدرسه را مى پرسید. من یک جوان بى تجربه غافل از سیاست شاهانه، نتایجى در علم و اطلاع و آگاهى آحاد ملت مى گفتم. هزار امیدوارى بر دولت از دانش ملت مى دادم. مگو که شاه رعیت خود را خوب مى شناسد، یعنى مدرسه اى که در اذهان ملت، تولید آن افکار بکند، صلاح ملک و ملت نمى دانست."
در سال ۱۲۶۸ شمسی، خود رشدیه عازم وطن شد و بلافاصله اولین دبستان را در محله ششکلان تبریز دایر نمود. آوازه مدرسه او به خاطر سرعت آموزش و نظم مدرسه و توجه به علوم نوین در اندک زمانی در شهر پیچید و هر روز شمار شاگردان رو به افزایش گذاشت. این عمل او البته باعث خشم مکتبداران و قشریون گردید چرا که روش تدریس آسان او نان آنان را آجر کرده بود و از طرف دیگر آنان سالهای سال آموزش را فقط در انحصار خود می دانستند و به دیگران اجازه ورود به این حیطه را نمی دادند. چند بار مدرسه اش را خراب کردند و تخته سیاه آن را به آتش کشیدند و هر بار او مجبور شد محل مدرسه را تغییر دهد. با افزایش فشارها او از تبریز مهاجرت کرده و عازم مشهد شد و در آنجا دبستانی ایجاد کرد اما در آنجا هم از گزند متحجران در امان نماند و حتی کار به تکفیر او کشید. خود او در خاطراتش می نویسد: "موثرترین اسباب ها تکفیر من بود. اعتنا نکردم. از ورود به حرم مانع شدند، به زیارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمام ها قدغن کردند در منزل استحمام کردم. در معابر بناى فحاشى گذاشتند جز براى مدرسه از خانه خارج نشدم "
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله بازار تاسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد مدرسه سوم را در محله چرنداب تبریز تاسیس نمود. این بار، طلبه‌های علوم دینی مدرسه صادقیه به تحریک مکتب داران که منافع نامشروع خود را در خطر می‌دیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند چهارمین مدرسه را در محله نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت. که البته شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند. ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد.بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و پنجمین مدرسه را در محله بازار دائر نمود. باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسه‌ای تاسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند . ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزش‌های او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساند ند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون می‌خواند:

مرا دوست بی‌دست و پا خواسته است             پسندم همان را که او خواسته است

پس از این واقعه هیچ کس یارای آن نداشت که خانه خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسه هفتم را تاسیس کرد. در کلاس‌ها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان می‌داد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست می‌کردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسا می‌نامیدند و اعلام می‌کردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه می‌فرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و... استفاده نکند و به‌جای آن یکی از دانش‌آموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود می‌خواند:

هر آنکه در پی علم و دانایی است             بداند که وقت صف آرایی است

یک سال بعد، رشدیه تصمیم گرفت مدرسه ای در تهران ایجاد نماید. اما در تهران هم از دست جاهلان در امان نماند. مدرسه رشدیه در روبروی مدرسه دارالفنون واقع شده بود. زمانی که به رشدیه خبر می دهند افراد زیادی به قصد مدرسه روانه شده اند و قصد تخریب مدرسه را دارند دانش آموزان را به سرعت از مدرسه دور نموده و خود با چند نفر از معلمان و نزدیکان بالای پشت بام دارلفنون می رود.
چند سال بعد با حمایت تعدادی از روحانیون آزاد اندیش اندکی از حساسیتها کاسته شد. در بسیاری از مناطق تهران مدارسی به نام مدارس رشدیه تاسیس گردید و مردم زیادی از آنها استقبال نمودند. در اندک مدتی در اقصی نقاط ایران هم اولین دبستانها تاسیس شدند.
بر طبق آماری راجع به نظام آموزشی ایران، که مربوط به سال۱۳۰۴ش است ، تعداد محصلین ایران در حدود صدونه هزار نفر گزارش شد که کمتر از بیست هزار نفر آنان، مونث و بقیه نیز مذکّر بودند. در حالی که مطابق با آمار یکی از مطبوعات ایران در همان برهه، مصر در سال۱۳۰۴ش بیش از هفت هزاروهفتصد باب مدرسه داشت که تقریبا ششصد وسی پنج هزار دانش‌آموز را تحت پوشش گرفته بود. گفته شده که فقط در پایتخت مصر یعنی قاهره هشتصد و یازده مدرسه با بیش از صد و بیست چهار هزار محصل وجود داشت . که نشانی از مشکلات فرا روی نظام نوین آموزشی در ایران بود
اما در ارسنجان در دوم اسفند سال ۱۳۰۳ هجری شمسی مدرسه در مکان نامعلومی افتتاح و بعدا ناصرالدین سالار جنگ، ادیب، شاعر، سیاستمدار ارسنجانی خانه خود را وقف این کار میکند. در ارسنجان افتتاح مدرسه با مقاومت جدی روبرو نشد ولی در شروع و روز دوم به علتی که در ذیل به آن میپردازیم به مدت چند روز تعطیل و مجددا باز گشایی گردید .
راپورت (گزارش) نایب الحکومه وقت به والی فارس در خصوص افتتاح مدرسه به شرح زیر میباشد:
« مقام منیع ایالت جلیله عظمی دامت عظمته
        راپورتا معروض میدارد حسب الامر مطاع مبارک در موضوع مساعدت و همراهی به آقای مدیر راجع به تاسیس مدرسه قصبه ارسنجان بورود رسیدن ، منزل و فرشی جهت مدرسه موقتا تدارک نموده و عموم اهالی را با حضور آقای مدیر حاضر و لازمه جدیت را برای آمدن اطفال بمدرسه بعمل آورده و جمعی از اهالی برای فرستادن اطفال خود بمدرسه حاضر شدند . لذا انعقاد مدرسه را در یوم المبعث که بهترین ایام بود یقین نموده و چندین نفر از اطفال و اولیاء آنها در روز معین در مدرسه حاضر شدند . متاسفانه اعلانی راجع به تاسیس مدرسه فردای آن روز در قصبه بعضی از آقایان که تاسیس مدرسه را منافی با عقاید خود میدانند و از قرار مذکور آقایانیکه موقوفه مدرسه طلاب را متصرف هستند منتشر نمودند . بعد از انتشار این اعلان اقایانی که اطفالشان را به مدرسه فرستاده بودند نظر به حفظ مراتب خود از فرستادن اطفال بمدرسه منصرف شدند . و عین آن اعلان بضمیمه این راپورت تقدیم و از لحاظ مبارک خواهد گذشت . دیگر امر امر مبارک است. ناصر ۲۲ حوت ۱۳۰۳ »


ضمیمه : قسمتی از متن اعلان
«یا امام عصر مددی
ای خلق ارسنجان از سادات و خلق مگر از دین پیغمبر آخر زمان بیرون رفتیک ، باز شدن مدرسه دولتی خراب کننده دین محمد است .... (الی آخر)»

Anjoman Arsanjan 150216 01   Anjoman Arsanjan 150216 02

اما جواب والی و یا نایب والی بسیار جالب است ایشان بدون تعارفات معمولی در نامه ها و بدون به کار بردن عنوان ، در همان روز رسیدن راپورت جواب محکمی به ناظم میدهند:
« ناظم ارسنجان
راپورت شما با صورت اعلان ملاحضه شد خیلی تعجب داریم در این قرن که دنیا هزاران صنایع و مخترعات محیر العقول دارد این طور کار این قسمت از مملکت شرم اور شد که در نقاط فارس سواد فارسی موروثی آبا و اجدادی هنوز دایر نشده ، و در واقع به واسطه بی سوادی ، حاکم شهر کوران را پیدا کنید .و برای تاسیس یک مدرسه هم که اتفاق اقدام میشود این عنوانات مزخرف پیش می آید . مسئول بدبختی این اطفال زمامداران امور آنجا هستند که تماشا میکنند ، یک ظابطی به جای اینکه نویسنده را معین کند که به مجازات برسد فقط به راپورت و صورت اعلان قناعت میکند. هیچ عذر در پیدا کردن صاحب این اعلان از شما پذیرفته نیست . خط معمولی است و تشخیص آن در یک قصبه سهل است و اشکالی ندارد ، زیرا که نویسندگان یک چنین نقطه محدود است اگر در یک چنین کار مهمی نتوانید مرتکب را معلوم دارید ... بی لیاقتی خود را به دست خود امضا کرده باشید. چنین ظابط امید بخش برای یک محل نخواهد بود که ایالت از وجودش استفاده انتظامی کند که تغییر ظابط ناچار خواهد بود . خیلی بفوریت منتظر انجام یا جوابم . مستشار اعظم تقی»

Anjoman Arsanjan 150216 03

نمی دانیم آیا اعلان نویس دستگیر و یا مجازات شد ولی میدانیم که اولین مدرسه ارسنجان دوباره با همت اهالی ادامه کار داد. مدارس جدید نه تنها موجب تعطیلی مدارس علمیه نشد بلکه از عجایب روزگار تعداد زیادی از این مدارس در ارسنجان و توابع در زمینهای موقوفه مدرسه سعیدیه احداث شدند تا نظر واقف که اشاعه علم بود تامین گردد .
«نقل است زمانی که جاهلان و اوباشان با بیل و کلنگ و نارنجک در مدرسه رشدیه را از جا کنده و مشغول تخریب آن می شوند. رشدیه این صحنه را تماشا می کرد و می خندید از او سبب خنده اش را می پرسند در جواب می گوید:" این جاهلان نمى دانند که با این اعمال نمى توانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگرى بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم دید."  همچنانکه رشدیه پیش بینی کرده بود از هر آجر مدارسه خراب شده مدرسه ای روئید و خود رشدیه با چشم خود، زاده شدن مدارس را یکی پس از دیگری با چشم خود دید.»

یاد بعضی نفرات، روشنم می‌دارد
اعتصام، یوسف
حسن رشدیه
قوتم می‌بخشد
راه می‌اندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می‌آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شده‌است. وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جراتم می‌بخشد. روشنم می‌دارد...
نیما یوشیج

توضیحات :
۱- ناصرالدین سالار زاده ۱۲۶۳، ارسنجان - درگذشته ۱۳۱۵ ملقب به ناصرالدین سالار جنگ، ادیب، شاعر، سیاستمدار و منتقد ایرانی است. تحصیلات متداول خود را در زادگاهش فرا گرفت ، و زبان انگلیسی را در شیراز و در هندوستان آموخت. وی در دستگاه مرحوم میرزا حبیب‌الله‌خان قوام‌الملک شیرازی به سمت منشیگری مشغول شد. ضمناً ریاست ایل خمسه به عهده او بود. ریاست انجمن ادبی فارس نیز با او بود. وی کتابخانه بزرگی داشت که خصوصاً از لحاظ کتب ادبی خطی نیز بی‌نظیر بود. او به سبک خراسانی شعر می‌سرود. به درخواست یکی از دوستان شاعرش، فضلعلی فرزند علی محمد ارسنجانی، خانه اش در ارسنجان را دهه نخست قرن حاضر وقف مدرسه‌ای کرد که همکنون از قدیمی ترین دبستان‌های فارس با نام خودش دایر است. باغ مینوی سالار در شیراز و بستان سالاری در روستای علی‌آباد سالار ارسنجان توسط وی بنا شده است. وی در سال ۱۳۱۵ در شیراز وفات یافت.
۲- مدرسه سعیدیه با شماره ثبت ۱۳۲۰ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران در ارسنجان به ثبت رسیده است . این مدرسه که به همت حاج محمد سعیدابن نظام الدین )احمد( بن سیف الدین )علی( بن کمال الدین)حسین(ارسنجانی در سال ۱۰۸۵ هجری قمری به صورت چهار ایوانی است که در کنار هر ایوان چهار حجره دارد ، ساخته شده است. برای احداث این بنا از آجر استفاده شده و حوضی سنگی در وسط حیاط مدرسه وجود دارد. محور اصلی بنا شمالی- جنوبی است. مدرسه سعیدیه نزدیک مسجد جامع شهر قرار دارد. طلاب زیادی در این حوزه علیمه در محضر اساتید بزرگ علوم دینی به کسب علوم و معارف اسلامی پرداخته اند . حاج محمد سعید مشهور به حاج سعیدا در راستای تعیین مخارج روزانه و رفع حوائج طلاب و مدرسین مدرسه مذکور اقدام به وقف رقباتی من جمله سه دانگ مشاع از مزرعه علی آباد سید ، سه دانگ مشاع از مزرعه صالح آباد و دو دانگ مشاع از مزارع مالنجان ، محمدآباد و جمال آباد ارسنجان و نیز رقباتی در شهر ارسنجان نموده که سالانه عوایدآنهاجهت اجرای نیات خیر واقف هزینه می گردد.
۳- در خصوص تاریخ مدرسه سال ۱۳۰۲ نیز ذکر شده است ، در یک سند رسمی که ۲۰ سال بعد منتشر شده نیز ۱۳۰۲ ذکر شده ولی بنظر میرسد ۱۳۰۳ صحیح است .

 

منابع:

http://anthropology.ir/node/3134

http://atar88.blogfa.com/post/174

http://fa.wikipedia.org/

http://iichs.org/index.asp?id=2120&doc_cat=1

دیدگاه خود را درباره این نوشته با دیگران در میان بگذارید:

یا اگر در سایت عضو نیستید، می‌توانید به عنوان میهمان دیدگاه خود را بفرستید:

0
دیدگاه شما پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
  • با تشکر
    علم و خرد و آگاهی سلاحی کارآمد در مبارزه با جهل و تعصب و خرافه پرستی به شمار می آید و رسالت انبیا و اولیا و مربیان و دانشمندان و فرهیختگان در طول تاریخ زدودن زنگار نادانی و باز کردن زنجیرهای اسارت ذهنی و خرافی و نمودن راه رستگاری است.
    مطالعه اوضاع و احوال گذشته و مجاهدت هائی که شخصیت های برجسته در برافراشتن پرچم سوادآموزی داشته اند ما را به ارزش و اهمیت کار بزرگ آنان واقف تر می نماید، به همت تعدادی از دانش آموختگان مدارس عشایری فارس در تابستان سال 1387 دیداری با زنده یاد محمد بهمن بیگی داشتم و اگر چه شرح حال او را در کتابهایش خوانده بودم ولی شنیدن آنچه بر او رفته بود و راهی که برگزید و بی مهری هائی که در این مسیر دید از زبان خودش طعم دیگری داشت و میرزا حسن تبریزی(رشدیه) نیز آنچنان که در متن آمده نامی درخشان بر تارک آسمان این مرز و بوم بشمار می رود و پرتوی از فروغ خدمات او موجب تآسیس مدرسه سالار در ارسنجان گردید و افق درخشانی به روی طالبان علم در اوج ظلمت و تباهی و فساد و ناامنی گشود. .
    اگر گشودن راه رستگاری و نجات و رهائی انسان را اصل و اساس و مبنای تلاش و کوششهای این بزرگواران بدانیم هر نوع اقدام یا مکتب و روش و منشی که بدین مسیر و هدف ما را رهنمون گردد ستودنی و در خور احترام خواهد بود و بر عکس.

  • با سلام خدمت اقای استاد رضائی جا دارد که با قلم شیوایتان مقاله ای در باره مدیر کل نمونه عشایر در همسا یگی ما می زیست حداقل گرده شاهکارش بر شانه ما نشسته استامانه نگارش نمائید زنده یاد بهمن بیگی مدیر کل فراری اول انقلاب مدتی مخفیانه در خانه رزا منتظمی اشپز نامی بیتوته کرد پس از فروکش کردن التهاب انقلاب امان نامه گرفت و مورد لطف اقای خاتمی قرار گرفت بهمن بیگی از عشایر گردنه زن انسانهای فرهیخته ساخت در زمانهای قدیم هر قشقائی که به خواستگاری میرفت اگر سابقه گردنه زنی نداشت به او زن نمی دادند به کتاب بخارای من ایل من اگر قره قاچ نبود............نوشته بهمن بیگی مراجعه شود

  • پوزش و اعتذار

    در پی انتشار مقاله پژوهشگر ارجمند آقای رضایی - مراتب تشکر از این عزیز دانشور ازقلم افتاده که بدین وسیله ضمن پوزش موضوع اصلاح میگردد.

  • با تشکر بیکران از اقای رضائی مقاله شما شعف انگیز بودرشدیه روزنه گشود به کهکشان انجامید به تنهائی کار هزاران لشکر را انجام داد در طول تاریخ متحجرین زبان چماق را بر گزیدند در هر صنفی انسانهای ازاد منش و مترقی بوده اند در عصری که برخی می گفتند در مملکتی که نسوان ان درس بخوانند ان مملکت روی خوش نخواهد دید می گفت زنده یاد ایت اله یحیی دولت ابادی یاور رشدیه و جزئ هیت امنا مدارس رشدیه بود

  • سخن از مدرسه ی عشق ،سخن از پایداری ،دانشوری ، فهم ، شعور وفراز و نشیب فرهنگ یک ملت است . همانگونه که زمین و همه ی جوارح در روز واپسین از اعمال و رفتار ما سخن می گویندو خوبی و بدی ما را فراموش نخواهند کرد و شهادت می دهند . تاریخ هم چنین است . روزی رشد یه را در تبریز و روز دگر در مشهد پا و سر و دست میشکنند . اما رشدیه می ماند و رشد میکندواز دانشگاههایی چون شریف تهران ، تبریز ،مشهد و شیراز و ... از ورای دست وپای شکسته رشدیه جوانهایی با نیت پاک و اندیشه ای تابناک بپا می خیزند . همانهایی که امروز ماهواره میسازند – آنان که امروز پیوند اعضا میزنند و قلب مصنوعی میسازند و دانش و هنرشان به هر سوی عالم نور میدهد . آنچنان که سالار جنگ در گوشه ای از سرزمین پهناور ایران مورد خشم بعضی از خود خواهان و مخالفان دانش قرار میگیرد. اینها قصه و داستان و روایت صرف نیستند ! و به دوره و زمانی خاص مربوط نمی شوند ،بارها و بارها اما به شکل های گوناگون تکرار و مطرح میشوند . مهم اینست که با خواندن این روایتها ی تاریخی فکرمان را تاریخی کنیم ،در قضاوت ها و داوریهایمان درست و انسانی و خدایی عمل کنیم . اگر منافع شخصی ما در خطر افتاد دست به تهمت و افترا نزنیم ."امام زمان عجل الله و تعالی فرجه" را وسیله ی منافع شخصی خود قرار ندهیم ، بدانیم که خدای امام زمان و شخص امام زمان معیارشان ، آنسان که ما می اندیشیم نیست .خداوند قاضی القضات است و ناظر بر امور جهان و عادل و دادگر است . امروز عمل رشدیه ها و سالار جنگ ها در دل دانشوران تلألو دارند و نام آنان که مانع رشد و آگاهی مردم بوده اند از هر قوم و قبیله ای و در هر لباس جز ننگ و شرمندگی برایشان نمانده است . ببینید ناصرالدین شاه او که خود خوانده ی " سایه ی خداست" اگر چه شاه ایزد پناه است! اما در این زمینه ننگ تاریخ است! . جوانان ارجمند همین امروز موجی از دانش ستیزی در بین فرزندان که متأسفانه بیماری مسری است و ویروس آن از بلای "ابولا " بد تر است رواج دارد . این روا یات تاریخی را بخوانیم ودرست قضاوت کنیم و ظلمت و جهل را بشناسیم و آنرا لگد مال کنیم. جا دارد از مدیر دانشور سایت که با پژوهش و مستند سازی، این مقاله ی ارزشمند را فراهم و درج فرموده اند سپاسگزاری کنیم . دوستدار محمد حسین شیرازی