Logo
چاپ کردن این صفحه

به سوی میمند

نویسنده: 
به سوی میمند


به سوی میمند۱

در عصر پانزدهم شهریورماه یک هزارو سیصدو شصت و شش با دوستان فرهنگی، آقایان مرتضی حسن شاهی و مرتضی اسکندری دبیران ادبیات و اکبر اسکندری دبیر ریاضی باروبند سفر را بسته، و در خورجین گذاشتیم. هر خورجین را روی یک موتور سیکلت "یاماها صد" جا دادیم و سپس روی زین موتور سیکلت ها را با دو تخته پتو که برای خوابیدن نیاز داشتیم پوشاندیم تا هم زیر پایمان نرم باشد و هم از ساییدگی کشاله های ران جلوگیری شود.


ساعت چهار عصر، کوچه ، پس کوچه های، "درب شیخ"، "گود شیخ بهاء الدین" یا به قول ارسنجانی ها شیخ بادی و "در بازار" را که از محلّات معروف ارسنجان است؛ پشت سرنهادیم و از مسیر جاده ی "گود گِل کَنَک"، "پیرباصفا" به سوی "تنگ شکن" رهسپار شدیم. به تدریج درختان جنگل "درگرو" الوک (بخورک) ظاهر شدند. در "درّه درگرو" چشمه ای کم آب ولی دائمی جاری است. دامدارانی از مناطق "محمدآباد جرقویه" و "چرمین" و "پل کلّه اصفهان"، در این منطقه ی کوهستانی که مرتعی غنی است به دامداری می پرداختند. به درّه زیبای "تنگ شکن" وارد شدیم. درختان تنومند بنه زیبایی بهشت گونه ای ایجاد کرده بود. هرچه پیش می رفتیم، درّه صخره ای و تنگ تر می شود. تخریب آثار سیل آذرماه یکهزارو سیصد و شصت و پنج در این تنگ راه باصفا، تماشایی بود. صدها درخت کهنسال بنه رشته ی ریشه گسیخته و بر بستر رودخانه افتاده بودند. درختانی نیز هنوز قامت خود را نشان می دادند، ولی دریغا که ریشه هایشان از خاک بیرون بود و در برابر ناملایمات جوّی یارای ایستادگی نداشتند. از درّه عبور کردیم و به جنگلی وسیع رسیدیم. نسیم خنکی رخسار نپوشیده ی ما را نوازش می داد. هنوز درون جنگل، سیاه چادرهایی از عشایر جیشنی برپا بود. گلّه های گوسفند از کوهپایه های اطراف به سوی چادرها در حرکت بودند. چوپانی پیر با موی ژولیده که کلاهی نقاب دار بر سر داشت، بر روی سنگی در زیر درختی برای خود نی می زد. لحظه ای درنگ کردیم. کنارش رفتیم. پس از سلام، نواختن را دوباره آغاز کرد. و دوبیتی های از "فایز"، "باباطاهر" و "محیا" را با لهجه ی سوزناک می خواند.

بهار آمد به صحرا و در و دشت                 جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لایه رویه                      دمی که مهوشان آین به گلگشت
***
خداوندا جوانیم به سر رفت              درخت شادکامی بی ثمر رفت
درخت شادکامی، عمر «فایز»            سر شام آمد و بانگ سحر رفت
***
جوانی دادم و پیری خریدم                که من سودی در این سودا ندیدم
برای خاطر دلدار «محیا»                 به آن روزی که ترسیدم رسیدم

از چوپان پرسیدم گوسفندان از کجا آب می خورند؟ گفت: در فصل بهار چشمه های فصلی جاری می شوند و بعد از خشک شدن، چاه های بسیاری در جنگل و دامنه های "کوه خم" وجود دارد که از قدیم گله داران حفر کرده اند و با دلو، آب می کشند و درون جاویه هایی که ساخته اند می ریزند تا گوسفندان سیراب شوند، سپس چاهای منطقه را بر شمرد، "چاه گل"، "چاه اسفندو"، "چاه خولو"، "چاه کبر"، "چاه معدن"، "چاه سپرزی"، "چاه شاه محمد"، "چاه انجیر"، و "چاه توه"، "چاه شهابی"، "چاه دراز"، "چاه سرخ" و اشاره به "کوه خم" کرد و گفت:، "چاه کاظم" بر بالای آن کوه است. خداحافظی کردیم و به راه افتادیم. به آبادی نوپای اسلام آباد رسیدیم. مردم این آبادی همگی از "عشایر جیشنی۲" هستند که در سال 1356 خانه هایی ساخته اند و اکنون در جلو اتاق ها، سیاه چادرها را برافراشته اند، زیرا شغلشان دامداری است.
آفتاب در حال غروب کردن بود. اشعه های خورشید رنگ پاییز را به خود گرفته. از دور، چند سیاه چادر دیگر نظرمان را جلب کرد به سویش رفتیم. مردی با شنیدن صدای موتور از چادر بیرون آمد. او مرا شناخت. اصرار داشت که شب نزدیک است، همین جا بمانید. نپذیرفتیم. نام این گوشه ی جنگل، "چاه خرمرده" هست که عشایر آنجا از عشایر "چهار راهی" هستند. از چاه های این منطقه، "چاه قاسم خان۳" ، "چاه دوگوش"، "چاه یارمحدی"، "چاه معدن"، "چاه تنگل" (جنگل) و "چاه بکش" که در ارتفاعات جنگل چهار راه قرار دارد،       می توان نام برد. چهار راه هایی به هفت تیره تقسیم می شوند: 1-  نگهبان 2- محمدجانی 3- میرزایی 4- قلتاشی 5- مرادپور  6- هاشمی 7- شیخ علی. عشایر چهار راهی در آنجا به گله داری مشغولند. چاه بکش، متعلّق به عشایر اطراف "نایین" هست.
در اوّل تیرماه 1366 با ناصر زارع از فرهنگیان ارسنجان به ارتفاعات چاه بکش رفتیم. آنجا 8 خانوار عشایر "نایینی" با خانواده های خود زندگی می کردند. آنها چادرهای خود را در زیر سایه سنگین درختان تنومند بنه افراشته بودند. زنان مشغول مشک زدن بودند. به علّت فراوانی شیر، مشک پوست گوسفند جوابگوی شیر آنها نبود. بنابراین از مشک پوست گوساله استفاده می کردند. "چاه بکش" در ارتفاع نسبتاً بالایی قرار دارد و به همین جهت هوای آنجا خنک و طرب انگیز است. از اتّفاقات ناگواری که در آن فضای آرام رخ داده است، اینکه، دیدم فردی به نام مشهدی محمدرضا پنجه های دوپایش را ندارد. از او پرسیدم مگر چه اتفاقی افتاده؟ گفت: در زمستان سال گذشته تعدادی از گوسفندانم که در اصطلاح محلّی (بُر شدن) می گویند، گم شدند. در برف به دنبال آنها می گشتم و بر اثر سرما پنجه هایم سیاه کرد و پزشکان مجبور شدند آنها را قطع کنند. از آنجا به چاه یارمهدی که به دامنه ی کوه روشن رفتیم و شب در سیاه چادر عشایر آنجا ماندیم. شبی رویایی بود. ماه شب چهارده همه جا را روشن کرده بود و سکوت بر کوه و جنگل حاکم شب از نیمه گذشته بود که زوزه گرگی  سکوت را درهم شکست.  
از جنگل چهار راه عبور کردیم و به دو راهی رسیدیم. راهی به سوی "کره ای" و راهی به طرف "حسامی"، حرکت ما به سوی "حسامی" بود. در "حسامی" هوا گرگ و میش شد. از آنجا به "ده زیارت" رفتیم. هوا کاملاً تاریک و سرد بود. وارد مدرسه ی دهکده شدیم. شب در ایوان جلو کلاس ها ماندیم. شامی خوردیم و به علّت خاکی و خراب بودن جادّه ها قدری خستگی را حس کردیم. خواب بر ما مستولی شد. دراز کشیدیم.
صبح زود از خواب برخاستیم. آتشی برافروختیم. کتر دود خورده را روی آتش نهادیم. چای را به راه انداختیم. خاطره ی آن دم که بخار چای در آن هوای خنک صبحگاهی منطقه ی سرحد از روی فنجان بلند می شد، به یاد ماندنی است مزارع آفتابگردان هنگام طلوع خورشید صورت زرد خود را به چهره زرد خورشید دوخته بودند. به راه افتادیم از روستاهای "چنارو"، "مروشکان"، "توجردی"، "سلطان آباد"، "بند نو"، "برازجان " و "خوانسار " گذشتیم. آب سنگینی در رودخانه "برازجان۴" و "خوانسار۵" روان بود. در لابه لای نیزارها، قورباغه ها آواز ابوعطا سر داده بودند. نی های گل کرده با نسیم خنک صبحگاهی به جنبش درآمده بودند. گاهی "پا شلکی" که از خانواده مرغابی است، آهسته خود را از میان نی ها بر روی جریان آب می کشید و با اندک صدایی پنهان می شد. در اطراف "خوانسار" درختان بنه و بخورک خودنمایی می کردند. در "خوانسار" راهی خاکی به سمت "چاهک" و راهی دیگر به طرف "هرات" می رود و ما راه "هرات" را در پیش گرفتیم.
بعد از 40 دقیقه رانندگی به "هرات" رسیدیم. هرات شهری کوچک است. چشمه ای پر آب از دامنه ی کوهی که در جنوب شهر قرار دارد می جوشد و حدوداً بعد از طی سه کیلومتر به شهر می رسد. امروز در اطراف چشمه سکوهایی برای گردشگران ساخته اند.
ساعت 9 صبح است. راه "شهر بابک" را پیش گرفتیم. بیابانی بی آب و علف در پیش بود. راه درست و حسابی وجود نداشت. خاکی که از زیر لاستیک موتور بلند می شد، قسمتی از بیابان را غبار آلود کرده بود. هرچه به جلو می رفتیم صحرا هولناک تر می شد، چون در آن محیط آرام ترددی نمی شد. از دور چشممان به سیاهی دوخته شد. خوشحال شدیم. درختان آبادی "رباط" بود. "رباط" آبادی کوچکی است که درختان پسته زیادی در آنجا غرس کرده اند. از "رباط" به "منزل آباد" و بعد از 60 کیلومتر به "شهر بابک" رسیدیم.
شهر بابک را در نوزدهم بهمن ماه 1357 دیده بودم. آخرین هدف ما، دیدن خانه های تاریخی میمند "شهر بابک" بود. از شخصی مسیر "میمند" را پرسیدیم. او با دست کوهستانی را که در شمال شهر بابک قرار دارد نشانمان داد. از شهر بابک خارج شدیم. به روی جاده ی آسفالته که به سوی سیرجان می رفت، افتادیم. سه کیلومتر که از شهر بابک به طرف سیرجان رفتیم؛ بر روی تابلویی نوشته شده بود، به طرف میمند. از جادّه آسفالت جدا شدیم. راه خاکی و شنی بود. بعضی جاها موتور سیکلت  در شن کشیده می شد و جانب احتیاط را می کردیم تا زمین نخوریم. باز به دو راهی رسیدیم. راهی به سوی "پا قلعه" و "راویز" می رفت و چوپانی ما را به سوی "میمند" راهنمایی کرد. وقتی به میمند رسیدیم، اذان ظهر با صدای موذن زاده اردبیلی پخش می گردید.
خانه هایی در اطراف درّه، مردمان سخت کوش آن سامان سالیان پیش، در دل سنگ های جوش خورده بیرون آورده بودند.
زحمت آنان ستودنی و حیرت آور است. پیرمردی گفت: 275 خانه وجود دارد که اکثر مردم به شهر بابک و رفسنجان سفر کرده اند و تعداد زیادی از خانه ها خالی از سکنه است. از خانه ها که بگذریم؛ ساختمان مسجد و حمّام که در زیر زمین مردان هنرمند به یادگار گذاشته اند، بسیار دیدنی است. درآمد مردم، چند رأس گوسفند و تعدادی اصله درخت انگور است. خانه های دود خورده معمولاً یک اتاق 4*3 و بعضی 6*4 است که طاقچه هایی در آن بیرون آورده اند. بعضی از اتاق ها دارای پستو هست. دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی درباره "میمند" چنین می نگارد: «"میمند" از دهات معروف و قدیمی "شهر بابک" است. تمام اتاق های این ده در دامنه کوهی مورّب کنده شده و خانه ها در دل سنگ است و هر کوچه خانه که در دل کوه می رود 3 یا 4 اتاق دارد و مجموعاً قریب 300 کوچه در دل سنگ فرو برده اند و به همین سبب خانه ها دودکش و بخاری ندارد و بدون منفذ است و از جهت تاریخی واقعاً از آثار اولیه تمدن بشری محسوب می شود. اتاق ها جز یک در ندارد، راه عبور محدود است و دواب و آدمیزاد تاحدودی زندگی مشترک دارند۶
ساعاتی را در آنجا سپری کردیم. دوری کامل زدیم تا تمام خانه ها را ببینیم. از جوان ها خبری نبود، بیشتر سالخوردگان زندگی می کردند.
هنگام خروج از "میمند" مردی درون باغش مشغول کار بود. برای کسب اطلاعات بیشتر نزدش رفتیم. او مقداری انگور نرسیده، چیده بود و می خواست آب آن را برای پختن شیره بگیرد.
زمین را به شکل دایره ای به قطر 5/1*5/1 به عمق 20 سانتیمتر کنده بود. انگور را در درون (چرخشت)۷ ریخت و با پای برهنه شروع به چلاندن کرد و آب آن از سوراخی به درون چاله ای به عمق یک متر می ریخت. سپس، قدری خاک اطراف "چرخشت" را درون چاله، روی آب آن ریخت. آب انگور دقیقه ای به جوش آمد و بعد فرونشست. با آن باغبان خداحافظی کردیم و راه شهر بابک را پیش گرفتیم. آمدیم تا هرات. هوا سرد بود. شب را به لطف رئیس آموزش و پرورش هرات در آنجا ماندیم. از هرات 20 کیلومتر راندیم تا به هرابرجان رسیدیم و از آن جا رهسپار مروست شدیم. جادّه مروست با موج هایش را طی کردیم. به دیدن قلعه اش رفتیم. قلعه را بر روی پشته ای از گل که شیب تندی دارد و از سطح زمین ارتفاعش حدود هفت متر است ساخته اند. دیواره قلعه را لب بر لب چنین پشته ای برپا کرده اند. دیواره ی قلعه از 9 ردیف چینه ساخته شده که عظمتی دارد. از بالای برج قلعه شهر "مروست" به خوبی نمایان است. در آن سال میراث فرهنگی برای حفظ قلعه، تابلویی آنجا نصب نکرده بود تا اینکه در تابستان 1380 با گروهی به آنجا رفتیم، خوشبختانه تابلو میراث فرهنگی را نصب کرده بودند. امید است که میراث فرهنگی یزد قبل از اینکه کاملاً تخریب شود به مرمّت آن بپردازد تا این یادگار کهن باقی بماند.
از مروست راهی فرعی از میان تپّه ماهورها به سوی "منج" که در فاصله ی 36 کیلومتر "سوریان" مرکز بوانات (بونات) واقع شده است می رود.
در منج، آبشاری در بستر رودخانه ایجاد شده است که آب از ارتفاع 8 متری در جایی طاق مانند به پایین       می ریزد که روییدن پر سیاوشان در کنار آبشار و اطراف طاق، تماشایی بود.
"منج" را ترک کردیم و به "سروستان " رسیدیم. از "سروستان۸" راهی به طرف "امام زاده بزم" ، "شیدون" ، "جعفرآباد" ، "سوریان" و راهی به سوی "آباده مرشدی"، "عاصمی" و "مزایجان۹" می رود که از میان باغ های با طراوت گردو و انگور می گذرد. امّا متأسفانه در چند سال اخیر به علّت کم آبی، درختان صد ساله گردو خشکیده و طراوتی چون گذشته ندارد. "مزایجان" آبادی نسبتاً بزرگی است که از چند محله تشکیل شده است.
محلّه گود ابدالی، محلّه امام زاده، محلّه محمد زمانی
از "مزایجان" به "بادبر" (اوباد) رفتیم چناری تنومند با محیط 10 متر، در مسجد آنجا  قد افراشته و جویی پر آب از آنجا می گذرد. و از آنجا به تفرجگاهی زیبا به نام "پیرکدو" می رسی. غذا و چای خوردیم و قدری استراحت کردیم.
پس از رفع خستگی داخل درّه ای که چراگاه عرب های "عابدی" و "ابرام خانی" که از طایفه غنی هستند شدیم. قسمتی از آن درّه "رستمی" و "باب الجوز" نامیده می شود. به تنگه "جوآکان" (جوکان) وارده شدیم. این تنگه، چندان طویل نیست. اما صعب العبور است. ماشین به هیچ عنوان تردد نمی کند. محلّ عبور چهار پایان و احشام عشایر منطقه است. با موتور سیکلت خود را از میان آب فراوان و سنگلاخ ها بیرون بردیم. به جایی رسیدیم که هشت درخت گردو که بیش از صد سال داشتند، آنجا بود و آنجا را "جوکان" پایینی می نامند. صاحبان آن درختان، عرب های طایفه ی "علیخانی" هستند. بعد از 20 کیلومتر به امام زاده شاهزاده ابوالقاسم رسیدیم که آب خنکی آنجا جاری است. هوایش در تابستان مطلوب. ولی در زمستان تحمّلش سخت است. مالکان "شاهزاده ابوالقاسم"، سادات جیشنی هستند. "شاهزاده ابوالقاسم" مورد احترام "عشایر جیشنی"، "روستاهای قنقری بوانات" و "ارسنجان" ماست. جایی خنکی است و آب گوارا در آرامگاه بیرون می آید و فرح بخشی آنجا مسافران زیادی را بدان خطّه می کشاند.
 بعد از 12 کیلومتر به جاده "قادر آباد" و "کره ای" می رسی. آبادی آنجا را "قلعه جیشنی" (گشنی) می-نامند. اکنون این آبادی قنات ابراهیم نامیده می شود. آبادی نوپایی به نام "سیاهو" در سال 1360 در نزدیکی قلعه جیشنی بنا شد که قبلاً نام مزرعه ای بوده است. اهالی این دهکده تا قبل از 1360 در "بکهدان جیشنی"       می نشستند.
از "قلعه جیشنی"، "ابونصر" و "کته سرخ" و "تنگ رچه" گذشتیم. در تنگ رچه چاهی به همین نام و چاهی به نام "چاه عربو" قرار دارد. از تنگ رچه به بکهدان رسیدیم. فاصله ی "بکهدان" تا ارسنجان 42 کیلومتر است . در "بکهدان" چند رشته قنات و چشمه جاری است که آب آنجا نسبت به دهه 1360 هم چون دیگر جاها کاسته شده است.
سفرهای گذشته ما به علّت بکر بودن طبیعت و فراوانی آب خاطرات رویا گونه ای را برایمان بجا گذاشته امّا با اینکه بعد از آن سالها بارها به این مکان ها سفر کرده ایم، متاسفانه به علّت خشکسالی و در بعضی جاها دخالت نابجای انسان ها، دیگر آن طراوت سابق را ندارد و یا به کلّی زیبایی خود را از دست داده است.

توضیحات:

۱- از توابع شهرستان شهربابک

۲- براساس اسناد موجود که در کتاب گنجینه های نهفته به چاپ رسانده ایم، عشایر جیشنی در سال 1071 ه.ق در منطقه حضور داشته اند.

۳- کلانتر طایفه چهار راهی است.

۴- از آبادی های سرچهان بوانات است.

۵- از توابع شهرستان یزد

۶- دکتر باستانی پاریزی، کتاب پیغمبر دزدان، ص 536.

۷- حوضی که در آن انگور ریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود (فرهنگ فارسی یک جلدی، دکتر محمد معین، ص 366).

۸- از توابع شهرستان بوانات 

۹- از توابع شهرستان بوانات 

 

 

عکس شماره ۱

جادّه شاهزاده ابوالقاسم نگارنده و مرتضی حسن شاهی

 

عکس شماره ۲

از راست: مرتضی حسن شاهی ، هاشم حسن شاهی ، نگارنده

 

عکس شماره ۳

اصغر شادکام و هاشم حسن شاهی

 

عکس شماره ۴

کوه های سرحد: از راست: محمدعلی حسن شاهی، اکبر نعمت اللهی، فضلعلی بستانی، اکبر اسکندری (نگارنده)، ابراهیم شادکام، مرتضی حسن شاهی، علیرضا رضایی، مهدی قلی اسکندری، اصغر شادکام

 

عکس شماره ۵

از راست: اکبر اسکندری، اصغر شادکام، هاشم حسن شاهی

 

عکس شماره ۶

خانه ای در میمند: از راست اکبر اسکندری (دبیر ریاضی)، مرتضی اسکندری، مرتضی حسن شاهی(دبیران ادبیات) و صاحب خانه ی میمندی
16/6/1366

 

عکس شماره ۷

از راست: 1. مرتضی اسکندری 2. اکبر اسکندری 3. مرتضی حسن شاهی 4. اکبر اسکندری (نگارنده)
قلعه مروست، استان یزد
16/6/1366

 

Template Design © Joomla Templates | GavickPro. All rights reserved.